توی خوابگاه یک زمین چمن بود که وقتی بهار میشد عصرها میرفتیم و روی چمنهای سبزش قدم میزدیم. غروبها کلی کیف می داد راه رفتن روی چمنها .پنجره بالکن اتاق ما به سمت زمین چمن بود. البته در اتاق ما هم رو به دریا !!!!! بود ! ( رو به دریا اصطلاحی بود که من در توصیف اتاقمون بکار میبردم ! آخه اتاق ما رو به سرویس بهداشتی بود و وقتی در اتاقمون باز بود ، ما میتونستیم ملت را داخل سرویس بهداشتی ببینیم و گاها صداهای ناهنجار هم می شنیدیم !!!! ) هر از گاهی حتی آوازهای ملت از توی حموم هم به گوشمون میرسید!!!
زمستونها هم اتاقمون بشدت سرد میشد. ما توی خوابگاه می تونستیم دوچرخه سواری هم بکنیم
که یکبار توی خونه گفتم که یک روز میخوام دوچرخه سواری کنم ، پدر جان گفت مبادا بری دوچرخه سواری کنی!!!! میری دوچرخه سواری می کنی دست و پات می شکنه ! ( این پدرجان من اونقدر نگران یکدونه دخترشه که نگذاشت ما دوچرخه سواری کنیم!
) خلاصه منم حرف دختر گوش کن
، سوار دوچرخه نشدم!
با اینکه توی خوابگاه سختی هم بود و من همیشه دوست داشتم آخر هفته بشه و برگردم خونه ولی از اینکه دوستان خیلی زیادی پیدا کرده بودم ، خیلی خوشحال بودم. مخصوصا اینکه اکثرشون فوق العاده خوب بودند. آخرهای ترم چهار بودیم که الناز گفت بچه ها دیگه ترم بعد با هم هم اتاق نشیم. بریم هم اتاقی های جدید پیدا کنیم. منم بهش گفتم آخه دختر خوب ما که با اخلاق و رفتار هم آشنا شدیم. مشکلی هم که با هم نداریم ، پس مرض داریم بریم اتاقمون رو عوض کنیم. که الناز گفت نه من میخوام اتاقم رو عوض کنم. منم گفتم بعدا نگی نگفتی ها ! خلاصه خود دانی ! بنابراین من باید میرفتم سه نفر هم اتاقی پیدا می کردم. موقع امتحانات بود و وقت زیادی نمونده بود و منم کس خاصی رو پیدا نکرده بودم. قبل از آخرین امتحانمون که امتحان معدنی 1 بود الناز اومد و گفت عذرا پس چیکار کردی مهلت تعیین هم اتاقی داره تموم میشه ها ! اینو که گفت اعصاب اینجانب بهم ریخت و کمترین نمره عمرم رو گرفتم یازده و نیم. نمره ای بود که معدلم رو کاملا نابود کرد. تمام نمرات قبلیم بالای 16بود. منم ناراحت و افسرده شده بودم. رفتم خوابگاه باز هم نتونستم کسی رو پیدا کنم. این در حالی بود که هم الناز و هم نصیبه تعیین هم اتاقی کرده بودند. ناراحت توی خونه نشسته بودم که دیدم یکی به موبایلم زنگ زد. گفت ما سه نفریم با ما هم اتاقی میشی؟ منم گفتم بیام ببینمتون تا بعد ببینیم چی میشه ؟ رفتم و دیدمشون ماه ! یعنی اگر می خواستم دنبالشون بگردم و هم اتاقی هائی مثل اینها پیدا کنم محال بود. فقط مشکلی که بود رشته شون بود که کاملا واضح بود ، طول ترم درس نخواهند خواند. کلثوم رشته اش فلسفه بود و ثریا و سمیه هر دو علوم تربیتی می خوندن. ولی خب از نظر اخلاقی فوق العاده بودند. اینطوری شد که سال دوم هم به پایان رسید.
در همین رابطه بخوانید.
خاطرات زندگی خوابگاهی 2
خاطرات زندگی خوابگاهی 3
خاطرات زندگی خوابگاهی4
سلام


رو به دریا !!!
دریا کی صدای نا هنجار داره …شوخی کردم اما خوب زیاد جالب نبوده
حالا ییعنی علوم تربیتی ها درس نمی خونن ؟
ولی در این که اخلاقشون حرف نداره شکی نیست
__________________________________
سلام
هم اتاقی های من درس نمی خوندن ولی معدلشون هم 18 بود !
مگه شما هم رشته تون علوم تربیتی بود؟! اگر اینطوره که بله واقعا حرف ندارن
میگم من که تجربه ی خوابگاه ندارم اما فکر کنم خیل سخت بوده که ادم زندگیشو با طرز زندگی 4 نفر دیگه تنظیم کنه… تازه شما خوبه 4نفری بودین… تو رشت 6 نفریه اتاقا!!
الان میرم درستش می کنم.
میگم شما هم از اون شاگرد اولا بودینا!! همه ی نمره ها بالا ی18!!! ایول! من که عمریه حسرت یه 18 به دلم مونده از وقتی اومدم یونی! الان هم داغ دلم تازه شد!!
چه ویویی داشت اتاقتون!! به به !! به به !! :))
__________________________________
اتاق 6 نفری که دیگه واقعا فاجعه است !
بله سخته ولی اگر هم اتاقی ها خوب باشند و قصد اذیت کردن نداشته باشند زیاد هم بد نیست!
ای وای حواسم نبود بجای 16 نوشتم 18
بععععععله ! ویو به این خوبی !!!!!!!!
راستی الان که کامنتتون تو پست قبلیه دکتر ربوولی تو فوتبال به سبک اایرانی خوندم گفتم همینجا بگم عزیزم من اونجوری خونده بودم(یعنی 50 میلیون تقسیم بر تعداد) شاید هم خبر درست همون خبر شما باشه که 100 ملیون ولی بعیده یکم!! بعدش هم کاملا با نفس بد ولخرجیهای فوتبال این مملکت باهاتون موافقم… اما این اتفاق یعنی جایزه دادن یه باشگاه به اعضای تیم معموولی ترینشه… پشت پرده پوولهایی رد و بدل میشه که فقط خدا داند و بس!!! به هر حال خواستم بگم تعصب تیمی باعث نمیشه اعتراف کنم که از این بی عدالتیها دلم خون نیست…!! 🙂
_________________________________
حالا 50 میلیون یا صد میلیون! به قول شما بی عدالتی که غوغا می کنه! ایشالا یک روزی خواهد آمد که ریشه بی عدالتی خشک خواهد شد.
سلام
پس در نهایت ضرر نکردین
گرچه هنوز مطمئن نشدم که باهاشون هم اتاقی شدین یا نه؟
__________________________________
سلام
نه بابا من ضرر نکردم .الناز و نصیبه ضرر کردن. تازه من کلی هم دوست جدید خوب پیدا کردم.
بله باهاشون هم اتاقی شدم.
اگر خواستید سری هم به جواب کامنتون توی ت پست قبلی بزنید.
سلامممممممممممممممممممممممم
بازم شانس اوردین اگر بچه های دانشکده هنر بودن که بدتر بودD:
________________________________
سلام
والا نمیدونم . شاید!
سلاااااااااااااااام.

چه خوابگاه باحالی داشتین!!دوچرخه سواری:))) من بودم سوار میشدم :دی چقدر درس خون بودی.ایول.ترم اول معدلت چند شد؟(ایکون یک عدد صحرا در حال خجالت کشیدن)
__________________________________
سلااااااااااااااااااااااااام
درس خون که بودم ولی نمره هام کم میشد. رجوع شود به کامنت متین بانو
معدل ترم اولم کم شد فکر کنم 16 شدم.
اول….!! 😉

__________________________________
این چه وضعشه…!!!
با کلی امید و آرزو آدم میاد کامنت بزاره به عنوان نفر اول اونوقت میشه هفتم…!!!
میدونم… بله… همش پارتی بازیه…!!
همین …
موفق باشین.
_____________________________________________________
هفت عدد مقدسی است در فرهنگ ایرانی .
ممنون
شما هم موفق باشین.
[…] خاطرات زندگی خوابگاهی 7 […]
[…] خاطرات زندگی خوابگاهی7 […]