Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘Uncategorized’ Category

عکس

Read Full Post »

زهره عزیزم عنوان این پست همون عنوانی هست که چند روز پیش توی پستی با همین عنوان با من همدردی کرده بودی. اونموقع پستت رو که خوندم و این آیه رو دیدم انگار  مطلبی رو که میدونستم ولی یادم رفته بود رو دوباره بخاطرم آوردی .  خوب میدونم الان چه احساسی داری . چون خودمم همون احساس رو دارم. فقط میخوام بدونی که مادربزرگ خیلی خوشبخت بودن که نوه هائی مثل تو و وحیده داشتن. حتما بهتون افتخار هم میکنن . از دست دادن عزیز واقعا وحشتناک و غیرقابل تصوره. به شما و خانواده محترمتون مصیبت وارده رو تسلیت میگم و براتون صبر و شکیبائی آرزو می کنم ….

Read Full Post »

درست دو سال و یک ماه بعد از نازنین پدرم ، نازنین برادرم، فرشته نجات* هزاران بیمار ، صبح شنبه در اثر سانحه رانندگی که طی برگشت از ماموریت انتقال مریض در اثر بی احتیاطی راننده در اثر برخورد با کامیون اتفاق افتاد  ، به رحمت ایزدی پیوست.

داداش جواد نازنین و مهربان من پرستار بود. سالها صادقانه خدمت کرد و در نهایت باعزت به دیدار معبود شتافت. نیازی نیست من از پاکی و صداقتش حرف بزنم. این رو میشد از چشمان اشکبار همکارانش بخوبی حس کرد. در طی سالها کار و خدمت بعنوان سوپروایزر بیمارستان هرگز کسی رو اذیت نکرد. همیشه بزرگوار و صادق و مهربان بود.

هنوز داغ پدر کهنه نشده بود که نازنین برادر جوانم را از دست دادم. من تحمل اینهمه داغ و مصیبت را ندارم. خدایا باور کن تحمل ندارم. از ترس اینکه مادر و برادرم با گریه های من غمگین تر شوند حتی نمیتوانم یک دل سیر گریه کنم.

برادرم پس از رفتن پدرم سعی میکرد جای خالی او را احساس نکنم. هر کاری که پدر برایم انجام میداد ، بدون درخواست من ، برایم انجام میداد. همیشه مهربان و صبور بود. عزیز بود. عزیز بود. عزیز بود. عزیز بود.

داغ از دست دادن عزیز اونقدر تلخ و جانکاه هست که وصفش غیرممکنه. امیدوارم هیچ وقت، هیچ کس این درد رو حس نکنه.

پ . ن : آخرین بوسه ای که بر لپ های نرم و دوست داشتنی ات نشاندم هرگز فراموش نخواهم کرد. ساعت دوازده و سی و پنج دقیقه جمعه 14 مهر 91 برای آخرین بار سرم را بر شانه های گرم و مهربانت گذاشتم و مثل همیشه به خدای بزرگ سپردمت و برایت دعای خیر کردم. صبح شنبه رئیس حراست شبکه بهداشت دم در خانه آمد و سراغ خان داداش رو از ما گرفت؛گفت داداش جواد پاش شکسته. ما ترسان و لرزان وارد بیمارستان شدیم. با دیدن لباسهای مشکی همکارانت مات و مبهوت ماندیم. غم از دست دادنت اونقدری گران هست که نمیدونم چطوری باید تجمل کنم. چطوری باید خویشتن دار باشم. چطوری باید صبر کنم؟ اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم! ولی اینو میدونم که تا ابد دوستت خواهم داشت.دوستت خواهم داشت. دوستت خواهم داشت. عزیز دل من، گل من، نازنین من به خدای مهربان سپردمت.الهی که در جوار رحمت ابدیش شاد و خرم باشی .

*فرشته نجات : صفتی که توی یکی از سریالها به پرستاران داده شد و از اون به بعد مامانم داداش جواد رو با این لقب صدا می کرد.

Read Full Post »

زلزله آذربایجان

21 مرداد 1391

مادر جان از من می پرسد، سبزی بخرم؟ میگم دو کیلو بخر. مشغول پاک کردن سبزی میشوم. کارم تمام میشود. نمازم را می خوانم. سجاده ام را جمع می کنم. می خواهم بنشینم تا قران بخوانم. هنوز کامل ننشسته ام که تکان های شدیدی را احساس می کنم. مادرجان در آشپزخانه آش می پزد. خان داداش در اتاق است و آقا داداش کشیک است. من هم در هال هستم. یکدفعه من و خان داداش با هم می گوئیم زلزله!! خان داداش می گوید بدوین بیرون! میدویم به حیاط . ایستاده ام ولی تکانهای شدید را احساس می کنم. مامان و داداش کنار حوض نشسته اند. کنارشان می نشینم. تکانها همچنان ادامه دارند. مامان را بغل می کنم. بنظر زلزله تمام شده است. میروم در پلاس نوت میگذارم. در همان لحظه باز هم زلزله میشود. باز هم شدید و طولانی. باز هم میرویم و در کنار حوض می نشنیم. اشهدم را گفته ام. ترسیده ام. آنقدر که نمیتوانم تمرکز کنم ؛ نماز آیات را چند ساعت بعد خواندم. اخبار را پیگیری می کنم. هنوز خبری از خسارات مخابره نشده است. تلویزیون هم خبری پخش نمی کند حتی شبکه استانی!!! چند ساعت بعد مشخص میشود که فاجعه ای رخ داده است .هزاران انسان بی خانمان شده اندو صدها نفر از دنیا رفته اند. غم بزرگی در دلم سنگینی می کند. خیلی بزرگ. برای صدا و سیما اهمیت این خبر در حد دزدی در فلان ایالت آمریکا است. آهای مسئولین صدا و سیما اینجا آوار روی سر ملت خراب شده است. در این شرایط المپیک چه اهمیتی دارد ؟ مردم سوریه و بحرین خونشان از هموطنانتان رنگین تر است؟ حالا اینها به کنار! خنده بازارتان چه بود این وسط؟!!!!!!!! خدا از شما نگذرد که صداهای ضجه زنان و مردان و کودکان سرزمینتان را نمی شنوید! خدا از شما نگذرد!!

پ . ن 1 : ممنونم از تمام عزیزانی که جویای احوالم بوده اند. خانوم دکتر دلژین مهربان ، الهه عزیزم ، زهره نازنین که برای اولین بار صدای گرم و مهربانش را شنیدم ، متین مهربان و بقیه دوستان نازنینی که جویای احوالم بوده اند. دوستتان دارم. خیلی زیاد

پ . ن 2: نیلوفر اس ام اس زده است. چند وقتی است که بواسطه امتحان پیش رویش چت و پلاس را بسته است. می گویم : اول بپرس ببین زنده ام یا نه؟ میگوید: مگه زلزله توی استان شما بود؟ تلویزیون رو که نگاه میکردم اسم دو تا شهر استان آذربایجان غربی را برد!!!!!!!!

صدا و سیمای عزیز دمت گرم که اگر کسی اینترنت نداشته باشد متوجه نمیشود که زلزله ای رخ داده است و هموطنش چه درد و رنجی را تحمل می کند!!!! دستتان درد نکند!!!!

Read Full Post »

1 . یکی از بچه ها تصاویر ایکس آر دی بچه ها رو ازشون گرفته که نگاه کنه ، رفته کپی شون کرده ! بعد بهترین شرایط رو از بینشون انتخاب کرده برده به خانم دکتر نشون میده میگه من دو ماهه دارم کار می کنم بهترین شرایط رو پیدا کردم ولی اینا الان چند ماهه دارن کار می کنن هنوز شرایط بهینه رو پیدا نکردن!!! تعجب

2. توی آزمایشگاه  آقای دکتر نشستم،بچه ها آب مقطر نداشتن کار کنن!!! گفته بودن ساعت 11 بیاین از انبار ببرین!! انبار هم زیرزمین هست!!تازه دانشجوها خودشون باید برن بیارن!! خوشبختانه آزمایشگاه ما دیونایزر داره ، دیگه لازم نیست معطل آب مقطر باشیم!

3 . دفاع یکی از دانشجوهای آقای دکتر بود. فردای اون روز ساعت نه و نیم صبح! یکی از همون دانشجوهائی که به اصرار آقای دکتر دفاع کردن ، در حالیکه خودشون نمیخواستن دفاع کنن!! داشت توی آزمایشگاه کار میکرد !!تعجب جالب اینجاست که هنوز ایرادات پایان نامه اش رو برطرف نکرده بود. عصرش هم پایان نامه اش رو برد داد دست داور!! نمره اش هم شد نوزده و چهل و دو صدم!!!

4. خانم دکتر مجوز دفاعم رو صادر فرمودن!! 17 بهمن 90 اون روز تاریخی بود که امضای خانم دکتر زیر ورقه مجوز دفاع ثبت شد!! ولی چه فایده که ترم بهمن تموم شده!!

5 . برنامه یک پژوهش ناتمام ، 22 بهمن پخش شد! توی این برنامه با وزرای سابق ایران مصاحبه شده بود.

وزیر آبادانی و مسکن دولت هویدا( که اسمشون یادم رفت) از اون جلسه ای صحبت میکرد که شاه از وزرا راجع به عزل هویدا سوال میکرد . نوبت به وزیر مسکن رسید! ایشان در جواب شاه گفت : من هیچ نظری در این رابطه ندارم.چون از اول هم از جناب هویدا خوشم نمی آمد! هر حرفی بزنم ممکن است بد برداشت شود! فقط از شما خواهش می کنم محترمانه با ایشان برخورد کنید!

با شنیدن حرفهای ایشان یاد این بیت افتادم :

دشمن دانا که غم جان بود

بهتر از آن دوست که نادان بود

6 .  در پست » وای بر ما» از برنامه حرکت نوشتم و خانواده ای که در عین آبرومندی نیازمند بودند . دوستان عزیز وبلاگی که اون پست رو خونده بودند از من خواستند تا راهی برای کمک به این خانواده پیدا کنم.من هم دست بکار شدم ایمیل زدم ولی دریغ از یک جواب خشک و خالی!! آقای آل هاشمی تهیه کننده و مجری محترم برنامه لطف بفرمائید و وقتی برنامه این چنینی پخش می کنید راه کمک کردن رو هم نشون بدید ! حداقل روابط عمومیتون میتونست یک جواب خشک و خالی به من بده !

توی برنامه بعدی حرکت به اون خانواده یک خانه با تمام تجهیزات داده شد !! حالا سوال من اینه : آیا همه نیازمندان حاضرند بخاطر خانه بچه های خود را جلوی دوربین بفرستند !! به والله که نه حاضر نیستند !! برای اون دسته از بچه ها چه کار می کنید ؟! یا فقط قصدتون برنامه سازی بوده !!

7 . همیشه از ترور متنفر بودم ! مگر کسی هم هست که از ترور متنفر نباشد!

نمیخوام راجع به بدیهیات صحبت کنم.اینکه ترور بده و من هم ترور رو تقبیح می کنم کاملا واضح هست ! فقط یک سوال راجع به شهید احمدی روشن فکرم رو مشغول کرده! توی اخبار اومده بود که ایشون عضو هیئت علمی دانشگاه شریف بودن! سال 78 وارد دانشگاه شدن و سال 82 فارغ التحصیل شدن !! این یعنی لیسانس بودن !! توی خبرها نمیگفتن دکتر ولی می گفتن عضو هیئت علمی دانشگاه ! حالا سوال من اینه بالاخره مدرک تحصیلی ایشون چی بوده؟! واقعا برام سواله !! این سوال یک گوشه بزرگی از ذهنمو مشغول کرده، اگر کسی میدونه ، بگه ما هم بدونیم!

Read Full Post »

Older Posts »