Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘دنیای مجازی’

1. اینطور که از ظواهر پیداست قراره تعطیلات عید فطر 3 روز بشه ، در عوض تعطیلی 29 اسفند و 12 فروردین حذف بشه! اولش که قرار بود تعطیلی  15 خرداد حذف بشه ولی نهایتا کیسیون 29 اسفند و 12 فروردین  رو تائید کرد! من 29 اسفند رو دوست دارم و دوست دارم که تعطیل باشه.هر چند تعطیل نباشه هم روز قبل عید اتومات تعطیله! کی روز قبل عید میره سر کار یا حتی دانشگاه؟! ولی روز 29 اسفند روز ملی شدن صنعت نفت هم هست! کاش اگر تعطیلیش رو برداشتن مناسبت این روز رو فراموش نکنیم!

قبلا هم روز میلاد امام رضا ( ع ) تعطیل بود و روز شهادتشون تعطیل نبود که نمایندگان عزیز روز شهادت رو تعطیل کردند و روز میلاد رو غیر تعطیل اعلام کردند!! بنظر من که حالت قبلی خیلی بهتر بود. لااقل ملت توی خونه که بودن لااقل میتونستن به دیدار آشنایان بروند یا لااقل دلشون خوش باشه که عیده ولی الان چی؟

بشخصه دوست ندارم تعطیلات عید فطر 3 روز بشه! 3 روز بشینیم خونه که چی بشه مثلا؟!!!

2 . سریال قلب یخی رو دیدین. همون سریالی که در اختیار ویدئو کلوپها گذاشتن! من یک قسمتش رو دیدم. توصیه می کنم وقتتون رو تلف نکنید برای دیدن این سریال مزخرف! همون قسمت اول رو هم بزور دیدم اینقدر که سریال بدساخت و مزخرف بود!
سریال قهوه تلخ مهران مدیری هم قراره از 20 شهریور در شبکه نمایش خانگی توزیع بشه!

4 . این عکس توی کامپیوترم بود. ولی نمیدونم از کجا سیوش کردم. با اینحال اولین بار که دیدمش کلی خندیدم.

5 . با خان داداش رفته بودیم بازار. وسط راه یکی از همکلاسیهاشو دیدیم. داداشی معرفیمون کرد. گفتش : آقای دکتر …. ، خواهرم ! آقای دکتر برگشته میگه بله متوجه شدم چقدرم شبیه اخویتون هستن!! ( لازم بذکر است که داداشیهای من خیلی شبیه هم هستند ، طوریکه بعضی مواقع همسایه هامون هم گاهی اوقات با همدیگه عوضی میگیرنشون!!!)

6 . با دوستی در مورد دنیای حقیقی و مجازی صحبت میکردیمو معتقد بود دنیای مجازی زیاد هم جالب نیست و من باید وابستگیم رو نسبت بهش کنم! دنیای مجازی من به دنیای حقیقی ام تنیده شده! یکسری اسم که تا حالا ندیدمشون ولی با افکار و روحیاتشون آشنا هستم! چیزی که شاید در مورد دوستان دنیای حقیقی صدق نکنه! دوستانی که وقتی مشکلی برام پیش میاد باهاشون همفکری می کنم. دوستانی که منو ندیده اند ولی در تمام این مدت همراهیم کردند! بطور حتم اطلاعات دوستان مجازی در مورد من بیشتر از اطلاعات دوستان دنیای حقیقی است. کسانی که منو می خوانند و کاملا با طرز فکر و روحیاتم آشنا هستند !من اصولا آدمی هستم که دوستان صمیمی زیادی ندارم ، با خیلی  ها دوستم ولی باهاشون صمیمی نیستم! دوستان دوران ابتدائی ، راهعنمائی ، دبیرستان ، دانشگاه ، خوابگاه! دوستانی که اگر مدتی بگذره و خبری ازم نباشه شاید یک زنگ هم نزنند که بپرسند پس کجائی؟ چرا خبری ازت نیست! ولی دوستانم در اینجا بعد از چند روز غیبت سراغم رو می گیرند! دنیای  مجازی بنظر من چیزی جدا از دنیای واقعی نیست! همین آدمها ی دنیای مجازی در دنیای واقعی حضور دارند، همشون حقیقی هستند! دوستانی واقعی تر از دوستان دنیای حقیقی! من دنیای مجازی رو با تمام دوستان  حقیقی مجازی دوست دارم!

7 . ماه رمضان هم کم کم به پایان نزدیک میشه. امسال ماه رمضان برای من خیلی سخت گذشت. از نظر جسمی و تحمل تشنگی و گرسنگی نه ها ! اونها رو میشه تحمل کرد !  از اول این ماه بدجور فکرم مشغوله!!  بدجور!!

بعدا نوشت: امروز بهترین و قدیمی ترین دوستم ، دوستی که از سال دوم ابتدائی باهاش دوست بودم، کارت عروسیش رو برام آورد. 23 ام عروسیشه و منم  نیستم که توی عروسیش باشم.

مهری عزیز و نازنینم ، امیدوارم سالهای سال کنار همسرت شاد و سعادتمند زندگی کنی . خیلی خیلی دوستت دارم و برات بهترینها رو آرزو می کنم!

Read Full Post »

از طرف خانم آن شرلی به این بازی وبلاگی دعوت شدم !

قهوه: وسیله باز نگاه داشتن چشم در شبهای امتحان !
غرور: تا یک حدودی لازمه ولی بیشتر از اون خوب نیست ، البته با افراد مغرور باید مغرورتر از خودشون رفتار کرد تا حساب کار دستشون بیاد!
مدرسه: بابا آب داد ! 

دفتر مدیر: اتاق بازجوئی !
قرمه‌سبزی:  از نوع غذای دانشگاهی وحشتناک و فوق العاده بدمزه! بقول آقای دکتر فرشباف استاد شیمی عمومیمون سبزی هاش از نوع چمن دانشگاه هست و گوشتش رو هم از سالن تشریح دانشکده پزشکی آوردند!

ریاضی: درس شیرینیه !

 آهنگ: بستگی داره چه آهنگی باشه !

ماه‌رمضون: ماه میهمانی خدا 

استخر: مکان پر از آب  

آبگوشت: آب جوش ( الان ملت گوشت از کجا پیدا کنند ؟! کیلوئی خدا تومن ! والا !!!!! )

روزنامه: ……

کودکی: شیرین و زودگذر
قزوین: ای بابا اسم شهره دیگه !
دروغ: دنیای امروز !

لیسانس: کاغذپاره ( نمیدونم چرا بیخودی یاد دکتر کر.دان!!!! افتادم . )

فوتبال: هیجان و  نشاط
قانون: ……….
پرواز: پرنده مردنی است ، پرواز را بخاطر بسپار …. آدرس وبلاگمه!!

اشک: تجلی احساس
ازدواج: یکی شدن !
وبلاگ: به اشتراک گذاشتن اندیشه ها ! ( بلاگفای نامرد!!!!! )

شب: آرامش و سکوت

زندگی: جنگ است جانا   بهر جنگ آماده شو

عشق: دل (سرنشتر عشق بر رگ روح زدند    یک قطره از آن چکید و نامش دل شد )

هلو: لنک رانی!!!!!!!!

 

تحصیل: دانشجو !!( خب اسم وزیرمونه ! مگه چیه ؟! )

خارج: جائی غیر از وطن!

خواب: برادر مرگ

پیتزا:  خوشمزه

اینترنت: دهکده جهانی ، دنیای مجازی

مجلس:……..
سال 88: سال اصلاح الگوی مصرف
کتاب: غذای روح

کلم پلو: دوست ندارم !

تقلب : …………..

ایران : ای سرای امید
ایرانسل : با پول نون خشک هم میشه خریدش ! وسیله ای برای ایجاد مزاحمت تلفنی !
جومونگ : الگوی جامعه ایران امروز به لطف کانال 3! ( خودمون کم الگو داریم اینو آوردیم الگو کردیم ! افسوس ! )

فمنیسم : بحث بیهوده

دریا: عظمت

از همه عزیزانی که اینجا رو می خوانند دعوت می کنم در این بازی وبلاگی شرکت کنند ! شرکت کنید ! آفرین !  با شما هم هستم ها !

پ . ن 1 : شهادت امیرالمومنین امام علی ( ع ) را به همه عاشقان اهل بیت علیهم السلام تسلیت عرض می کنم.

پ . ن 2 :صحرا خانوم عزیز امیدوارم در آینده شاهد موفقیتهای بیشتر شما باشم . خوب درس بخونید تا پزشک خوبی بشید!

پ . ن 3 : در این شبها و روزهای پربرکت برای همدیگر دعا کنیم !

پ . ن 4 : اینجا رو هم ببینید ! نبینید از دست دادین ها !

ممنونم از این دوستان عزیز که در این بازی شرکت کردند :

سارا خانوم ، آرمان خان ، صحرا خانوم

Read Full Post »

تابستان سال 87 قرار بود به مشهد برویم و یکی دو روز قبل از رفتنمان روز مادر بود. روز میلاد خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها ، روز میلاد مادر سادات. ما صبح برای دیدن مادربزرگم به منزلشان رفته بودیم. _ مادر و پدر پدرم سالهاست به رحمت خدا رفته اند _نمیدونم چی شد که مادرم شب هم دوباره رفت و وقتی برگشت هراسان وارد خونه شد و خان داداش رو صدا میکرد و می گفت حال پدربزرگ بده! خان داداش سریع لباساشو پوشید و رفت. پدربزرگم دیابت داره و اون روز هم هر کسی از راه رسیده بود بهش بستنی و شیرینی و از این چیزها داده بود و قندخونش بالا رفته بود. خلاصه می کنم که کم کم ما خواستیم سفرمون رو لغو کنیم که خاله جونهای عزیزم نگذاشتند . ما رفتیم ولی نگو در همین حین پدربزرگ سکته مغزی کرده بود و چقدر حال مادرم بد بود . و چقدر حال ما بد بود. امیدمان به گرفتن شفای پدربزرگ از امام رضا بود. وقتی برگشتیم دیدیم پدربزرگ نمیتونه راه بره و پروستاتش هم نیاز به عمل داره و چون بلافاصله بعد از عمل باید راه بره اول باید بتونه راه بره تا بعد عمل بشه. چون توی فامیل ما همه نوع تخصصی پیدا میشه قرار بر این شد که توی خونه از پدربزرگ پرستاری بشه. نگو در این بین پدربزرگ ما سنگ کلیه داره و لخته خون بود که جلوی سوند رو میگرفت . در این بین بنوبت مامور بودیم تا با یک سرنگ بزرگ لخته خون رو خارج کنیم . اولین شبی که لخته های خون شدیدا اذیت میکرد من هم توی خونه مادربزرگ موندم و پسرخاله ام هم از همون اول مریضی بابا بزرگ همون جا مونده بود. شیفت اول شب رو من برداشتم. جلوی تخت پدربزرگ نشستم ، تا اذان صبح که دائیم اومد و به من گفت تو برو بخواب من اینجا هستم . اون مدتی که توی سکوت شب کنار تخت پدربزرگ نشسته بودم و بهش نگاه میکردم فهمیدم که چقدر دوستش دارم و چقدر برام عزیزه. در عین بیماری و ناخودآگاه بدون اینکه متوجه باشه ذکر خدا رو می گفت و شکرگذارش بود. و من مبهوت در این همه ایمان بابابزرگ بودم. درسته که بابابزرگ توی شهرمون به دینداری  مشهوره و هر کسی که میشناسدش به این امر اذعان داره ولی خود من اون شب بود که بابابزرگ رو شناختم ، بیشتر از قبل. خلاصه که پس از طی سختیهای زیاد خدا رو شکر بابابزرگ عزیزم به لطف خدا و دعای تمام دوستان و آشنایان حالش خوب شده و دوباره میتونه راه بره . واقعا که مادربزرگ و پدربزرگ نعمت هستند و چشم و چراغ فامیل. نفسشون برای خانواده خیر و برکت میاره. من عاشق هر دو تاشون هستم. خیـــــــــلـــــــی عزیــــــــــــــزند. اینها رو گفتم تا بگم این پسرخاله ما ، من رو اغفال کرد تا بیایم و وبلاگ بزنم. قبلش وبلاگ خوان خاموش بودم و فقط وبلاگها و سایتها رو میخوندم. خواستم مقاومت کنم ولی فقط یکی دو ماه تونستم مقاومت کنم و بعدش وبلاگ زدم. بعدش با وبلاگهائی آشنا شدم که خیلی خوب بودند.  و بلکه عالی بودند.

وبلاگ پزشک 78 یکی از اون بهترینها بود که همون اوایل این وبلاگ رو پیدا کردم. واقعا عالــــــــــــــی بود و پر بود از اندیشه و خالی از تعصب کورکورانه . بدون استثنا هر بار که کانکت میشدم حتما این وبلاگ رو باز میکردم .کاش دکتر یاشار برگرده و دوباره بنویسه!

خاطرات یک دانشجوی پزشکی یکی از وبلاگهائی بود که از همون اوایل تاسیس میخوندمش. امیرحسین نویسنده اون وبلاگ چقدر بی ریا خاطراتش رو تعریف میکرد. و از خاطرات دوران استاجریش می گفت . از اهواز ( همون هم گروهی امیرحسین که مهمانشده بود و اومده بود تهران ) و زهرا جون ( استاد عفونی دانشگاه تهران ) و از همایشها و سمینارهائی که توش شرکت کرده بود و جایزه گرفته بود و خیلی چیزهای دیگه ولی ایشون هم رفت بدون خداحافظی و بدون اینکه یک سری به دوستان وبلاگیش بزنه.

با سنگ > کاغذ < قیچی تازه آشنا شده بودم که اون هم حذف شد. چقدر مطالب طنزش جالب بود.

وبلاگ medicin man که حذف شد اون هم یکدفعه و همون روز انتخابات. چقدر تعجب کردم وقتی دیدم حذف شده . تا اینکه متوجه شدیم دکتر علی با تصمیم قبلی این کار رو انجام داده ، البته بدون خداحافظی.

و این اواخر هم دکتر کوچولو که خداحافظی کرد و رفت. البته باز جای شکرش باقیه که توی وبلاگ ازگوربرگشته مینویسه و کاملا خداحافظی نکرده. امروز بصورت تصادفی گزارش نقد وبلاگ از گور برگشته رو خوندم . بنظرم فوق العاده بود. نگاههای فرامادی همیشه برام جذابیتی ویژه دارند و این وبلاگ یکی از معدود وبلاگهائی از این نوعه که می شناسم.

این عزیزان دیگر نمی نویسند ولی امیدوارم که روزی برگردند و بنویسند.

آخه چرا برنمی گردید ؟ 😡 برگردید دیگه بسه! خسته شدم از بس گفتم ! 😡

پ .ن : ممنونم از پسرخاله خوبم که باعث شد دوستانی خوب در دنیای مجازی پیدا کنم و با اندیشه هائی متفاوت تر از اندیشه خودم آشنا شوم.

همه کسانی که در لیست دوستانم قرار دارند و چه کسانی که در لیست گوگل ریدر شخصیم قرار دارند و بصورت خاموش وبلاگشان را میخوانم؛ خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم. از همتون ممنونم.

Read Full Post »

در پست » دختری که رشد کرد ! « در مورد علاقه خودم نسبت به رشته پزشکی صحبت کردم ، هر جند این رشته  تنها رشته علوم پزشکی بود که به آن علاقه داشته و دارم ولی بصرف هم خانواده بودن رشته دندانپزشکی با پزشکی اخبار و خبرها و خاطرات شاغلین به این رشته را هم در مجلات و روزنامه ها و نشریات پیگیری می کردم. و از آنجائی که مجلات و نشریه های پزشکی رایگان و غیر رایگان به برکت وجود برادران عزیزم به منزل ما ارسال میشود ، همیشه پای ثابت نشریات پزشکی بوده ام. نشریه سپید نشریه ای است که از مدتها قبل آن را مطالعه میکردم. بدون اینکه نویسندگان مطالب را بشناسم. نوشته های بعضی از نویسندگان مطالب را بیشتر پیگیری می کردم. تا اینکه یک روز بر حسب اتفاق وبلاگ یکی از آنان را پیدا کردم. خوشحال بودم و فکر می کردم حالا دسترسی به مطالب ایشان برایم راحت تر است ولی با اتفاقاتی که افتاد بیشتر از قبل از دنیای مجازی متنفر شدم. حالا دیگر معتتقدم کاش همان خواننده خاموش نشریه باقی می ماندم یا اگر هم وبلاگشان را  می خواندم یک وبلاگ خوان خاموش باقی می ماندم. چرا که تحمل توهین بیخود را به هیچ وجه ندارم. مخصوصا آنکه یکی از خوانندگان وبلاگی باشد که من برایش کامنت گذاشته ام و بدون هیچ شناختی مرا نالایق و بی سواد بخواند!  حال شما قضاوت کنید :

این پست یکی از پستهای وبلاگ دندانپزشک کاذب است. وبلاگی که طرز نگارش نویسنده اش بنظر من درخور تحسین است. در کامنتی که به این پست نوشتم ، خواستم متفاوت از کامنت بقیه طنز را چاشنی کارم کنم . کامنتهای این پست را اینجا ببینید.  یک نفر بدون توجه به متن کامنت توهیناتی را نثار من کردند ؛ آنهم کجا در کامنتدونی وبلاگ یک نفر دیگر که احتمال دیدن آن کامنت که خطاب به من نوشته شده است توسط  من بسیار کم است. چرا گاهی اوقات به خودمان اجازه میدهیم هر قضاوتی که دلمان خواست بکنیم و آن را با حالت توهین آمیز بیان کنیم. واقعا متاسفم برای خودم که در دنیای مجازی هم آدمهائی که ادعای فرهنگ دارند ، چنین برخورد می کنند . واقعا متاسفم!

دکتر شایان عزیز در پایان با دیدن کامنت بعضی افراد به بعضی پستهای شما ، با رئیس بزرگ در یکی از پستهایتان کاملا موافقم آنجائی که گفتند : » این دستنوشته ها رو توی بلاگفا لطفا خراب نکن چون مخاطبت اینجور جاها کم پیدا می شه و احتمالا همه فکر می کنند که ….بعلللللللللللللللللللللله » . بعنوان خواهر کوچکترتان دیگر کاملا مطمئنم که برای تمام مطالب مخاطب کم پیدا میشود ، دیگر چه برسد به چنین مطالبی! پس لطفا هر مطلبی را در دنیای مجازی خراب نکنید . البته این نظر شخصی من بود و شاید به نظر شما کاملا اشتباه باشد.

Read Full Post »

خیلی وقت بود که می خواستم در مورد موضوعی صحبت کنم که هر بار منصرف میشدم ولی این بار میخواهم بگویم. چون دوباره کامنتی از این موجود در وبلاگ یکی از دوستان دیدم.در اولین روزهای وبلاگ نویسی – هر چند که الان هم تجربه زیادی ندارم و کلا 10 ماهه که می نویسم- کامنتی برای یک نفر گذاشتم و سوالی ازش پرسیدم که در مورد امتحان    PHD بود. چند ساعت بعد کامنتی پر از فحش و توهین و … دریافت کردم. خیلی ناراحت شدم ، خیلی زیاد. ولی بیشتر ناراحتیم از این بود آخه این شخص که آدم بی ادبی نیست چطور شده به خودش اجازه داده هر چی از دهنش درمیاد به من بگه! روزها می گذشت و من ناراحت بودم تا اینکه یک روز اتفاقی از طریق وبلاگ یکی از دوستان به وبلاگش رفتم ؛ از موجودی نام برده بود که بجای اون به بقیه وبلاگها سر میزنه و کامنتهای توهین آمیز میذاره. دیگه ناراحت نبودم ، چون فهمیدم که حدسم درست بوده .موجود بی ادبی که برام کامنت گذاشته بود سعی داشت از من برای توهین به اون آدم محترم استفاده کنه که خوشبختانه سرش به سنگ خورد. من با دلیل یا بی دلیل به هیچ کسی توهین نمی کنم. مطمئنم افرادی که کمی شخصیت اخلاقی داشته باشند حتی در صورت بی ادبی یک فرد با او مقابله به مثل نخواهند کرد.معتقدم کسی که حیا ندارد ، ایمان ندارد و از کسی که بی حیا است باید دوری جست.بنابراین باید تا حد امکان از این افراد دوری جست.   نمیدونم این افراد چه مقاصدی رو دنبال می کنند که به وبلاگهای افراد محترم سر میزنند. دنیای مجازی بقدری وسیع هست که بتونند امثال خودشون رو پیدا کنند. واقعا متعجم از این افراد که خودشون رو پاک و حریت پیشه می نامند ولی رعایت هیچکدام از اصول اخلاقی رو نمی کنند.

اصولا آدمی هستم که یا در مورد چیزی صحبت نمی کنم یا اگر خواستم حرفی بزنم راستش را می گویم. چون از همان ابتدا یاد گرفته ام که فرد صادق همیشه پیروز است. البته نمی گویم که تا حالا دروغ نگفته ام ولی به جرات میتوانم ادعا کنم که خیلی کم دروغ گفته ام. آخرین بار که دروغ گفتم آنچنان دروغم آشکار شد که چند روز از شرمندگی اون دروغ نمی تونستم سرم رو بالا نگه دارم. با خودم می گفتم آخه خدایا مردم اینقدر دروغ میگویند ، هیچ کس متوجه نمیشه دروغ گفتن حالا چرا باید من اینجوری سکه یه پول بشم. نمیدونم شایدم خدا دوستم داره که خواست درس عبرتی برام باشه و یادم بیاد که صداقت همواره بهترین سلاح است. اینا رو گفتم تا از اولین روزهای وبلاگ نویسیم بگم از اون روزهائی که نه کسی اسمم رو میدونست و نه کسی خبر داشت دخترم. دلیل خاصی برای این کار نداشتم و از طرفی چون از خودم می نوشتم فکر میکردم ناشناس بمونم بهتره. ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که مثلا مردم شهر خودم یا هم دانشگاهیهام منو بشناسند مگه چی میشه من که هیچ وقت از دایره اصول اخلاقی خارج نمی شوم ، پس با اسم واقعی خودم می نویسم . با هویتی واقعی که به احتمال زیاد هم براحتی شناخته میشم. ولی همون روزی که جنسیتم رو فاش کردم همون روزی بود که این موجود بهم سر زده بود و توهینهائی که فقط لایق خودش و امثال خودشه نثارم کرده بود و تهمتهائی که آدم شرمش میاد راجبشون صحبت کنه. هر چند کامنتهای این روانی رو جاهای دیگه هم دیدم ولی می خواستم به امثال این موجودات بگم که جای اون کارهائی که شما همه رو بهش متهم می کنید نت نیست. خوبه توی جامعه کثیف امروز امثال شماها هستند که بقیه از وجودشون استفاده کنند ، پس نیازی به افراد دیگه نیست. شماها هم که با این ترفندهای کثیف بدنبال جذب خواننده هستید بهتره از خودتون خجالت بکشید.  آرمان عزیز درجواب به این موجود  نجابت خودش رو  برخ کشیده:

» و بسم رب الذی خلق فسوی قدر فهدی…خدایی که تو را افرید هدایتت کند… «

 

پ .ن 1 : وقتی کامنتی بی ادبانه در بعضی وبلاگها می بینم که حتی مقصودشون هم برام مشخص نیست  ، فوق العاده متاسف میشم. درسته که قبل از ورود تکنولوژی باید فرهنگ استفاده از اون تکنولوژی وارد بشه. موضوعی که توی کشور ما کمتر مورد توجه قرار می گیره!

پ . 2 : چند روز هست که شنیدم قراره کامران نجف زاده مجری برنامه نود بشه ! آخه نود بدون فردوسی پور،  مگه دیدن هم داره؟! همونطور که دیدن فوتبال بدون گزارشگری فردوسی پور اصلا به دل آدم نمی شینه.

پ . ن 3 : این عکس رو هم ببینید خیلی قشنگه.( عکس یک حباب درست در لحظه ترکیدن )

 

Read Full Post »