Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘شیمی’

مرحله اول :

مسئول آزمایشگاه : وسایل آزمایشگاهی تمیز نداریم . اینا رو هم از اینور و اونور پیدا کردیم که می بینین چقدر آلوده هستند.( حالا معلوم نیست آلودگیشون چی هست.) باید اینا رو بشوری و استفاده کنی.

 چند روز اول به شستن و سابیدن ظروف کثیف شیشه ای می گذرند. همه وسائل آزمایشگاهی را در کمد خودت قرار می گیرد و قفل میشود تا کسی خدای نکرده یکی از آنها را کش نبرد! همون روز اول نمیدانم کدامیک از دوستان چند تا از ظروف آزمایشگاهیمان را ناپدید کردند. دستشان درد نکند واقعا !

مرحله دوم :

آشنائی با طرز کار تجهیزات آزمایشگاهی که قرار است با اونها کار کنی. البته اگر درست کار کنند!

مرحله سوم:

شروع آزمایشات عملی. از صبح علی الطلوع میری آزمایشگاه تا وقتی کارت تموم بشه که نهایتا تا عصر طول می کشه. گاها حتی نمیتونی ناهار بخوری ؛ چون فرصت نداری. کار رو هم که نمیشه نصفه نیمه رها کرد و رفت. بنابراین عصر که میرسی خونه دیگه نای بلند شدن نداری. باز خوبه کار کنی خسته بشی اون روزهائی که الاف هستی بیشتر خسته میشی.

مرحله چهارم:

همه چی خرابه. امکانات نداریم. یک آون خلا داریم. ملت همه نمونه هاشون رو داخل اون میذارن ! آخه عزیز من نمونه من حساسه . زود ناخالصی واردش میشه . کار پژوهشی هزینه بره خب. حداقل دو تا آون خلا بخرین. آخه این دسیکاتور چی هست که اونم خرابه. آخه اینا به کنار ، استون چرا ندارین. ملت خودشون برداشتن استون مستعمل رو دوباره تقطیر می کنند تا استفاده کنند. دانشجوی بدبخت بیچاره چه گناهی کرده.

تا دیروز ملت می تونستن داخل اتاق کنار آزمایشگاه روی هیتر غذا گرم کنند و چائی بذارن . الان به همه ابلاغ شده اولا هیتر بی هیتر ! ثانیا روی چراغ بونزن داخل آزمایشگاه غذاهاتون رو گرم کنین و چائی بذارین. تازه کتری چای رو. به اتاق هم نبرین. اینجا تنها چیزی که اهمیت ندارد سلامتی و جان انسانهاست.

مرحله پنجم :

در به در دنبال IR گرفتن و XRD و … .که اینها توی تبریز هستند و ساده ترین نوع آنالیز محسوب میشوند. حالا فکر کنین مثلا بخوای از نمونه SEM بگیری دیگه واویلا !!!

مسئول   IR در حال صحبت با یکی از بچه ها: اگر قراره شما این نمودارها رو توی پایان نامه تون نذارین ، من چرا باید IR بگیرم؟ میدونید چقدر KBr مصرف میشه ؟ میدونید قیمتش چنده ؟ ( اینجاست که ملت به فکر بیت المال می افتند!!!!) آخه عزیز من اولین مرحله همین گرفتن IR هست. تا نباشه که علم غیب نداری که چی سنتز کردی !

مسئول IR در یک دانشگاه بی در و پیکر اسب مراد خویش را میراند : در یک اطلاعیه که بر پشت در زده است ، اعلام کرده است که فقط روزهاییک شنبه و  سه شنبه طیف می گیرد؟؟؟روزهائی که طیف می گیرد ، فقط تا ساعت 12 طیف می گیرد و عملا بیکار است و بقیه روز را در آزمایشگاههای دیگر پلاس است.حالا شما تصور کنید که روزهائی که طیف نمی گیرد چکار می کند ؟!

مسئول XRD:

اگر ایشان را یافتید به ما هم خبری بدهید. هر روز مرخصی هستند ایشون. تازه مثل اینکه از دماغ فیل هم پرت شدن پائین. همیشه دست در جیب در حال راه رفتن هستند و بینی شون رو همچین می گیرن بالا و راه میرن هر کی ندونه فکر می کنه ایشون چه کاره هستند.

تازه یک روز هم که مرخصی نیستند ( یعنی قراره بیان ) نمونه رو که برای گرفتن طیف پیششون میبری  می بینی تشریف ندارن. ساعت ده  و ربع تشریف فرما میشوند. مملکته گل و بلبله دیگه هر کی هر وقت دلش خواست میاد و هر وقت دلش خواست میره! کلی نمونه برای گرفتن طیف بهشون داده شده و یک طیف می گیرند و دستگاه رو خاموش می کنند و می گن بعد عید بیائید الان وقت ندارم. از پنج شنبه هم میرم مرخصی. آخه زن حسابی خجالت نمی کشی ، از پنج شنبه می خوای بری مرخصی این چند روزه رو طیف بگیر کار مردم راه بیفته خب ! مگه مردم الاف و مسخره و مچل توهستن ؟! کار تحقیقاتی مگه الکیه باید مرحله به مرحله جلو بری . کاری هم هست که تا حالا انجام نشده ، اول باید ببینی جواب گرفتی یا نه ؟ اگر جواب گرفتی که هیچ و اگر جواب نگرفتی شرایط کار رو عوض کنی !

مراحل بعدی : دو روز کار عملی سخت انجام میدی و کلی آزمایش و واکنش میذاری و تند تند کارات رو انجام میدی ولی یا دستگاهها خرابن یا مسئولین … . با این وضع ، پژوهش یعنی کشک. تا من بخوام به خودم بجنبم اون طرف آب یکی سریعتر کاراش رو انجام داده و تمام.

اگر می خواهیم از نظر علمی پیشرفت کنیم باید هزینه اش رو بپردازیم. جوانان پر انرژی مملکت این همه زحمت می کشند ولی دریغ از کمی همکاری مسئولین.

پ . ن 1 : البته خود مردم عادی هم مقصرند تا وقتی که براشون کار نیست هی اعتراض می کنند و وقتی استخدام رسمی شدند همیشه سعی دارند از زیر کار در بروند. ولی این رسمش نیست. باور کنید این رسمش نیست.

پ . ن 2 : البته بیشتر کارمندان سعی دارند از زیر کار در بروند ولی با این حال به نظر من و با توجه به تجربیات خودم آقایون بهتر از خانمها کار می کنند و بهتر جواب ارباب رجوع را میدهند. ( البته بعضی از خانمها هم هستند که با جان و دل کار می کنند.)

روی سخنم با مسئول آزمایشگاه XRD و همه اون خانمهائی هست که اولا هر روز مرخصی می گیرند و صبح هم دیر میان سرکار . اگر می خواهی درست کار کنی که هیچ وگرنه اگر هر روز هر روز پا میشی بری مرخصی و ملت رو الاف خودت کنی _ حتما چند روز بعد هم مرخصی زایمان و مرخصی نمیدونم چی و … می خوای بری_ برو استعفا بده تا یکی بیاد که کار کنه.

پ . ن 3 : این بیان واقعی از بخش کوچکی از مشکلاتی است که پژوهشگران با آن دست به گریبانند. هر چقدر خواستم با دید مثبت به این وقایع نگاه کنم باور کنید نمیشود. الان آنسوی آبها ملت مشغول تحقیقات در زمینه های مختلف هستند اونوقت من باید الاف یک طیف XRD بمونم تا کی خانم اراده کنند و طیف بگیرند.

بعدا نوشت :

توضیحاتی در مورد اصطلاحات بکار برده شده در متن

آون : برای خشک کردنظروف شیشه ای و در بعضی موارد نمونه ها از آن استفاده میشود .

آون خلا : همانطور که از نامش پیداست جهت خشک کردن نمونه بکار میرود منتها تحت خلا است.

البته این عکس آون معمولی هست.

دسیکاتور : اسبابی در آزمایشگاه که برای خشک کردن مواد و جلوگیری از جذب رطوبت از طرف مواد نمگیر بکار می‌رود. از یک طرف شیئی با یک سرپوش چسبان ساخته شده به‌طوری که جسم نمگیری مانند اکسید فسفر P.S درین سرپوش قرار داده شود ماده‌ای را که می‌خواهند خشک شود یاخشک بماند در درون ظرف حفظ می‌کنند.ف شبکه‌ای قرار دارد که بر روی آن ظرف محتوی ماده رطوبت گیرودر زیر آن مواد خشک کننده‌ای  قرار دارد. برای خشک کردن و محافظت اجسام نم‌گیر در برابر رطوبت هوا بکار می‌رود.

دسیکاتوری که ما مورد استفاده قرار میدهیم دسیکاتور خلا هست که روی درپوش آن شیری قرار دارد که باز و بسته میشود .شیر دسیکاتور را باز کرده و بمدت چند دقیقه تحت خلا قرار میدهیم و پس از چند دقیقه شیر دسیکاتور را می بندیم . حال در داخل دسیکاتور خلا برقرار است.

 

اسپکتروسکوپی مادون قرمز  Infra red )  IR ) :

مشاهده پیک در IR در اثر تغییر در سطوح انرژی ارتعاشی مولکول می باشد که بطور عمده شامل ارتعاشات کششی  stretching و خمشی bending  می باشد.محدوده جذب معمولی  IR  ( 2.5 تا 25 میکرومتر ) و یا برحسب عدد موج 400 تا 4000  cm -1  می باشد.موقعیت پیکها در  IR  بستگی به ماهیت پیوند ها دارد. پیکهای واقع در انتهای طیف ، دارای انرژی بالاتر ( طول موج کوتاهتر ) می باشند و اغلب مربوط به ارتعاشات کششی پیوند های کوتاه و قوی می باشند.استفاده از عدد موج در مقایسه با طول موج، جهت بیان محلهای جذب از این نظر که عدد موج با انرژی نسبت مستقیم دارد و همچنین جهت بیان محلهای جذب که از اعداد اعشاری استفاده نمی شود، ارجحیت دارد.

X-Ray Diffraction ( پراش اشعه ایکس ) :

ناحيه پرتو x در طيف الکترومغناطيس در محدوده بين پرتو و پرتو فرابنفش قرار دارد. با استفاده از اين ناحيه طيفي مي‌توان اطلاعاتي در خصوص ساختار، جنس ماده و نيز تعيين مقادير عناصر بدست آورد. از اين رو روش‌هاي پرتو x در شيمي تجزيه کاربرد زيادي دارند.

این روش بر پایهٔ خاصیت موجی اشعه ایکس استوار است. هستهٔ اتم‌ها در یک شبکهٔ کریستالی به فاصلهٔ کمی (در حدود چند آنگستروم) از یکدیگر قرار گرفته‌اند. بازتابش اشعهٔ ایکس از این صفحات متوالی منجر به تداخل سازنده یا ویرانگر امواج ایکس می‌شود. در صورتی که امواج تداخل سازنده داشته باشند، با استفاده از فرمول براگ می‌توان فاصلهٔ صفحات کریستالی و در نتیجه اندازه و نوع سلول واحد را بدست آورد.

Read Full Post »

با نزدیک شدن اعیاد اس ام اس های دوستان عزیز و هم اتاقیهای سابقم خاطرات روزهای گذشته را برایم زنده می کند. دوستانی که هر کدام در گوشه ای از ایران پراکنده اند.اولین روزی که وارد خوابگاه شدم خیلی خوب یادم است. 9 مهر 1382 .بدلیل حوادث و اتفاقاتی که ترم قبلتر رخ داده بود و امتحانات به اواخر شهریور منتقل شده بود ، ترم ما دیر شروع شد. الناز عزیزم دوست و هم اتاقی و همشهری مهربانم اولین کسی بود که با او آشنا شدم اونهم در ساختمان مرکزی موقع ثبت نام. بعد به خوابگاه رفتیم تا اتاقهایمان مشخص شود. خانمی که مسئول تقسیم اتاقها بود به من گفت میخواهی با چه کسانی هم اتاق شوی ؟ اسمشان رو بنویس و بیار به من بده ! منم گفتم هیچ کس رو نمی شناسم. شما خودت بنویس تا ببینیم خدا چی میخواد. اتاق 67 در طبقه زیرزمین اتاق ما شد. من آخرین نفر اون اتاق بودم. م  و نصیبه و الناز قبل از من اونجا بودند.بچه های سوئیتمون همه همکلاسیمون بودند. بعبارتی سوئیت ما به سوئیت شیمی معروف شد. توی اتاق فقط دو تخت داشتیم که دو نفر اولی سعی داشتند صاحب اون دو تخت بشوند که ما هم گفتیم عمرا روی زمین بخوابیم. خانم مستخدم پیری که مسئول تمیز کردن طبقه ما بود به من گفت بیا تا خودم برات تخت پیدا کنم. من دنبالش راه افتادم . بالاخره یک تخت پیدا کردیم و آوردیم . بعدش قرار شد یک تخت دیگه هم پیدا کنیم و تختها رو دو طبقه کنیم. نصیبه اهل گچساران بود و م رو هم بدلایلی نمیگم که کجائی  بود. من و الناز هم که همشهری بودیم. نصیبه بخاطر اینکه از شهر دوری آمده بود چند روز زودتر آمده بود و به خانم مستخدم گفته بود که اتاق ما رو تمیز کنه و یک پولی هم بهش داده بود که بعدا اون پول رو بین 4 نفرمون تقسیم کردیم. اون روز وقتی به خونه برگشتم دلم گرفته بود. آخه زندگی توی اون اتاق کوچک با 3 نفر دیگه بنظرم وحشتناک و غیرقابل تحمل می اومد . تازه مشکلات زندگی خوابگاهی داداشی رو هم توی خوابگاه شایانمهر که شنیده بودم بیشتر تنم می لرزید. از اینکه نکنه هم اتاقیام خوب نباشند و یا اصلا آدمهای ناجوری باشند. صبح شنبه ساعت 8 کلاس داشتیم یه ذره زودتر رفتم و وسایلم رو هم با خودم بردم و توی اتاق گذاشتم و بدو بدو رفتم دانشگاه. کم کم با دوستان جدیدی آشنا شدم. یک همشهری دیگه هم توی کلاسمون یافت شد به اسم س  که بعدها از وجودش بسی شرمنده بودیم که چرا چنین کسی همشهری ماست. تازه اتاقشون هم توی خوابگاه کنار اتاق ما بود. اوایل چون همشهری ما بود باهاش روابط دوستانه ای داشتم ولی از اواخر سال دوم بدلیل رفتارهای سبک و جلفی که انجام میداد کلا باهاش قطع رابطه کردم. کلا آبرو واسه ما توی دانشکده نذاشته بود. با اون حرکاتش کاری میکرد که ملت برمی گشتند ما رو نگاه میکردند. بارها بهش گفتم کمی متانت هم بد نیست. هر رفتاری جای خودش رو داره. که هر دفعه از دستم ناراحت میشد. تا اینکه یک روز زدم به سیم آخر و باهاش قطع رابطه کردم. اینم بگم که فوق العاده چاخان بود و من توی عمرم اصلا چنین آدمی ندیده بودم. حالا علت قطع رابطه ام رو با این خانوم براتون تعریف می کنم.

بچه های خوابگاه دم به دقیقه نصفه شبی حالشون خراب میشد و یکی یکی میرفتند اورژانس بیمارستان امام. دفعه اول که م حالش بد شده بود با الناز و همین خانم س اون رو بردند به اورژانس بیمارستان. نگو انترنی به اسم ا هم اونجا وجود داشته که به همراه چند نفر دیگه کار معاینه م رو انجام دادند. با تشخصیص هیستری اول با کتک و سیلی و اینها اونو به هوش آورده بودند و بعد هم مرخصش کرده بودند. نمیدونم چرا برگه شرح حال هم دست بچه ها بود. اینها هم که به خوابگاه برگشتند می گفتند خجالت نمی کشند اونقدر سیلی زدند تا بالاخره به هوش اومد. یعنی غیر از سیلی زدن کار دیگه ای بلد نیستند؟! منم گفتم حتما حالتش هیستریک بوده دیگه! بعد هم برگه شرح حال رو ازشون گرفتم و گفتم بله دیدید من راست می گفتم. خب درمانش همین بوده دیگه ! ( نکته اخلاقی : پزشکان عزیز توجه داشته باشند که به همراهان بیمار بگویند که درمان هیستری همینطوریه وگرنه مگر ما مرض داریم که ملت را کتک بزنیم ! )حالا اینها بماند روزهای بعد هم هر کس مریض میشد این خانم س بدو بدو شال و کلاه میکرد و همراهش می پرید بیمارستان ! ما هم می گفتیم وای چقدر دختر خوب و انسان دوستیه ! من خودم که اصلا یکبار هم همراه بچه ها نرفتم ! چیکار کنم درس داشتم خب ! یک روز که توی اتاقمون نشسته بودیم دیدیم صدای همین خانم س میاد. داره با یک نفر صحبت میکنه اونهم بلند بلند. میگه نفرمائید آقای دکتر ! این چه حرفیه آقای دکتر ! خواهش می کنم آقای دکتر !     😯   الناز هم که متوجه قضیه شده بود رفت و بهش گفت : خاک توی اون سرت بکنند لااقل برو بیشین توی اتاقتون اینجوری بلند بلند با دکتر ا صحبت کن. که ما هم فهمیدیم قضیه چی بوده ! می گفتند این ا  خان قدکوتاه و زشت بودند و در ضمن زن هم داشتند ، اونموقع براحتی با یک دختر دیگه اینطوری صحبت میکردند!!!!!!!!!! س روز بعد به من میگه میدونی طرف کی بود ؟ منم گفتم فکر می کنم بدونم ، دکتر ا  بود دیگه ! گفت آره ! بعدش گفت : میدونی چی می گفت ؟ منم گفتم نه ، چی می گفت ؟ س گفت : هیچی می گفت یا با من میای یا من میدزدمت ( نه اینکه این س خیلی هم دزدیدنی بود !!!!!!!)     😯    حالا منو بگو شاخ درآورده بودم!!!!! بهش گفتم کار درستی نمیکنی ! اولا که صحبت کردن به این صورت با هیچ پسری درست نیست مخصوصا اگر ایشون زن هم داشته باشند که دیگه بدتر ! خودت دوست داری فردا که عروسی کردی ، شوهرت با وجود تو بره با یک دختر دیگه صحبت کنه ؟! کلی توی گوشش خوندم ولی اثر نکرد ! روزهای بعد هم باهاش صحبت میکرد و آخرش هم نمیدونم چی شد تا رابطه شون قطع شد! با دیدن این وضعیت خیلی دوست داشتم با س  قطع رابطه میکردم ولی چون همشهریم بود نمیتونستم. تا اینکه یک روز دیدم داره با دکتر مجیدی رئیس وقت دانشکده صحبت میکنه ! بعدش گفتم چی شده بود ؟ دکتر مجیدی چی بهت می گفت ؟ که ….

ادادمه مطلب در آپ بعدی

پ . ن : آهنگهای ویژه عید غدیر را از اینجا دانلود کنید. من خودم اکثرشون رو دانلود کردم بنظرم خیلی عالی و زیبا بودند. شما هم امتحان کنید. ضرر نمیکنید  😉

Read Full Post »

این مطلب رو میخواستم دیشب بنویسم حوصله شو نداشتم. الان می نویسمش.

1 . کلاسمون که تموم شد با استاد گرام کار داشتیم ، بدو بدو رفتیم سراغش . دیدیم که یک آقائی مشغول بحث با استاد گرام هست. نگو استاد امتحان میان ترم معدنی پیشرفته از ترم اولی های ارشد گرفته و این آقا هم جزو همان دانشجویان بودند که داشتند به استاد می گفتند که جواب سوال رو درست نوشته اند. استاد هم می گفتند شما نگران نباشین اگر درست نوشته باشین نمره تون رو کامل میگیرید. ما هم که با استاد در مورد موضوع سمینارمون کار داشتیم به اتاقش رفتیم. این آقا هم همینطور می اومد. یه ذره جلوی در ایستاد ، بعدش یه ذره اینور و اونور رفت. بعد دوباره برگشت . ما با استاد مشغول بحث و بررسی موضوعمون بودیم که این آقا اومد داخل اتاق. من داشتم با استاد صحبت میکردم حواسم به اون آقاهه نبود. یک دفعه استاد رو به اون آقاهه کرد و گفت : آقای فلانی چیکار می کنین؟ حالا شما فکر می کنین اون آقاهه چی کار میکرد. هیچی ، تند و تند داشت توی ورقه میان ترمش جواب سوالها رو می نوشت. ما هم مات و مبهوت نگاهش میکردیم. واقعا اعجوبه ای بود برای خودش ! تقلب از این نوع واقعا جرات میخواد !

2 . یک موضوعی که بشدت منو ناراحت می کنه ظاهرسازیهائی هست که بخاطر قرار گرفتن توی یک شرایط و محیط خاص انجام می گیره. میخواهم بگویم بیائید سعی کنیم خودمان باشیم نه آنکه بخاطر یک مدرک تحصیلی ، یا بخاطر پول ، یا بخاطر شغل و یا هر چیز دیگری خود واقعیمان را کنار بگذاریم و آن موجود دست و پا بسته ای باشیم که دیگران می خواهند. در همه موارد اینگونه باشیم. مثال خاصی که من اینجا می آورم در مورد مسئله حجاب و عروسی و اینها است. قصد ندارم بگویم نظر من صحیح است و نظر بقیه اشتباه. فقط میخواهم بگویم چه خوب است همانی باشیم که واقعا هستیم نه همانی که بقیه از ما می خواهند که باشیم.

اول از همه باید در همین ابتدا عنوان کنم که من میدانم در این مورد نظر اکثریت با نظر من مخالف است ولی خوب نظر هر کسی برای خودش محترم است.

من بشخصه آهنگ های اونور آبی گوش نمیدم و آهنگهای اینور آبی را هم فقط در صورتی گوش میدم که از خواننده و همچنین محتوای شعری که خوانده شده خوشم بیاد . خواننده هائی مثل علی لهراسبی ، محمد اصفهانی و احسان خواجه امیری و … به رقص و اینجور مسائل هم اعتقاد ندارم حالا چه در مجلس عروسی یا هر مجلس دیگری و سعی می کنم درچنین مجالسی حضور نداشته باشم. اگر هم حضور داشته باشم سعی می کنم بی سر و صدا در کناری بایستم. به درست و غلط بودن عقیده ام کاری ندارم. فقط میگم که من همه جا اینطوری هستم و بخاطر اعتقادات خودمه که اینطوریم وگرنه این وضعیت هیچ منفعت مادی برای من نیاورده است.

اینها مقدمه بود برای اینکه ماجرائی را که چند سال پیش اتفاق افتاد تعریف کنم.

چند سال پیش ما به مجلس عروسی یکی از آشنایان دعوت بودیم که خواهر عروس شروع به رقصیدن جلوی داماد کرد. مامانم بهش گفت آخه فلانی شوهر خواهرت برات نامحرمه ها ! ولی ایشون گفتند بابا ول کنید این حرفهای محرم و نامحرم رو. تا اینجا رو داشته باشید. گذشت و گذشت و گذشت تا ایشون در یک جائی قبول شدند. بعد از اون دیگه به هیچ مجلس عروسی نمیروند و آهنگ گوش نمیدهند و … . همان افرادی که روزگاری ما را به خاطر عقایدمان مسخره می کردند امروز رفتار دیروز ما را بلکه شدیدتر انجام میدهند. با این تفاوت که اعتقادی به آن ندارند و مجبورند که اینگونه باشند .چرا ؟ بخاطر اینکه قوانین آن جای خاص ایجاب می کند. به خدا دلم میگیره وقتی چنین آدمهائی رو می بینم. آخر مگر مجبورید خودتان را خفه کنید و اینطور ظاهر سازی کنید. بخدا غربیهای بی حجابی که همه کار انجام میدهند به این نوع مسلمانی ارجحیت دارند. حداقل نمی گویند مسلمانیم. حداقل خودشان هستند.

من افتخار می کنم که تظاهر در کارم نیست و جائی درس نمی خوانم که مجبور به انجام کارهائی باشم که نمی خواهم. همیشه بر اساس علائق و اعتقادات خودم زندگی کرده ام و از این بابت خوشحالم.

پ . ن 1 : دوستان عزیز امروز روز عرفه است ما رو از دعای خیرتان محروم نکنید.

پ . ن 2 : جشن قربانی کردن اسماعیل وجود در محضر عشق خرمتان باد. پیشاپیش عیدتان مبارک.

Read Full Post »

1 . خانه ، دانشگاه ، اینترنت ، جستجوی مقاله ، بیوسنسورها و سنسورها ، فن آوری نانو ، پرینت مقالات ، مطالعه مقالات ، حکایت این روزهای من است. کلی مفاله در رابطه با بیوسنسورها درآوردم که باید بخونمشون تا الان حدود  سی تائی مقاله درآوردم ( یعنی ازشون پرینت گرفتم وگرنه که تعداد مقالات که خیلی بیشتر از اینهاست و با جستجوی بیشتر ، بیشتر هم  یافت میشود ! )که حدود 150 صفحه میشه و خلاصه  این روزها سخت مشغولم.حتی فرصت سرخاراندن هم ندارم. ( مادرجاااااااااااااان ! به روش مسعود شصت چی بخوانید لطفا ! با این همه مقاله انگلیسی چه کار کنم ؟!       😕     )اون اوایل خواستم به خیال خودم زرنگ بازی دربیاورم ، گفتم از این سرویس ترجمه گوگل استفاده کنم ! ولی زهی خیال باطل ! اصلا بدرد نمی خوره ! ما هم مجبور شدیم تنبلی را کنار بگذاریم و کمی بر سلولهای خاکستری مغزمان فشار بیاوریم و کمی از تنبلی خودمان کم کنیم و مقالات را بخوانیم ! بعد از شروع خواندن چنان با علاقه این مطالب رو میخونم هر کی ندونه فکر می کنه در حال خواندن رمان هستم. خلاصه شیمی عشق است واقعا ! این بیوسنسورها کلا بسیار جالب می باشند و بسی از خواندنشان لذت میبرم. اگر کسی امضائی چیزی میخواد زود اعلام کنه       :mrgreen:       ، چون قراره بیوسنسور جدید بسازم و مشهور بشم. خلاصه از ما گفتن بود ! خلاصه گوش به زنگ باشین اگر کسی با اسم عذرا … ، بیوسنسور ساخت و این اختراع جدید توی دنیا مثل توپ صدا کرد ، بدونید که این اختراع اینجانب می باشد .     😛    ( حالا این استاد گرام !!!!!!!! ما بیاد موضوع رو عوض کنه و ما ضایع شویم ! البته خدا نکنه ! )

 

2 . این آگهی های بازرگانی میان برنامه هم دقیقا روی اعصاب آدم راه میره! خوبه فقط همین سریال دلنوازان رو می بینم وگرنه فکر کنم با دیدن این آگهی ها یک بلائی سر این تلویزیون بخت برگشته می آوردم. حتما اون پیام بازرگانی که یک کپی برداری از سریال مسافران هست رو دیدید که حساب سپرده سرمایه گذاری 7 بانک پارسیان رو تبلیغ می کنه. همون که بعد از 5 سال 33/2 درصد سود میده که آخرش گزارشگری که به فضا پیام مخابره می کنه میگه : و این 33/2 درصد در زمین یعنی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!!!!!!!! واقعا خجالت هم نمی کشند. برید سر خودتون کلاه بگذارید! اه اه ! راستی شما میدونید این خیلی چقدره ؟؟؟؟؟؟؟

اونطور که شنیدم ایرانسل به مشترکانش اس ام اس میزنه و میگه : با خرید کارت شارژ 5 هزار تومانی 100 تومان !!!!!!!!!!جایزه بگیرید !! واقعا اینها ملت رو چی فرض کرده اند ؟! واقعا که !

 

3 . پریروز ما صاحب یک پسر دائی کوچولو و ناز شدیم . نکته جالب اضافه شدن یک پسر به نوه های خانواده مادری بود که در تعداد گوی سبقت را از دخترخانمها ربوده اند و عمرا دخترخانمها به گرد پایشان برسند. خلاصه ما در صحت احتمال 50- 50  دختر یا پسر بودن بچه مانده ایم! صدالبته که احتمالات در تعدادهای خیلی زیاد صادقند ولی باز هم این دلیل برای تعجب ننمودن ما کافی نیست.

سهیل کوچولو خوش اومدی.

 

 

 

 

پ . ن 1 : در این سایت میتونید همه چیز رو وارونه کنید. روش عالی برای ساختن پسورد هایی که قابل هک شدن نیستند.

 

پ . ن 2 : باز هم مایلی کهن و باز هم … پراکنی !

مایلی کهن: قلعه نويي از فاميلش بفهمد كه بچه كجاست!

 

پ . ن 3 : اول شدیم، این بار در فرستادن نخبه

 

پ . ن 4 : از بربری ‌٦٠٠ تومانی تا سنگك ‌٢ هزار تومانی

 

پ . ن 5 : لبخند کوسه مقابل دوربین ! (عکس)

 

پ . ن 6 : نجف‌زاده فیلم یوتیوپ را به بینندگان قالب کرد!

 

پ . ن 7 : قهرمانی يك ايرانی با پيراهن همسايه!

 

بعدا نوشت 1 : سارای عزیزم اینم مختصری در رابطه با بیوسنسورها. اطلاعات تکمیلی بعدا به حضورتان اعلام خواهد شد.

 بیوسنسور یعنی زیست حسگر.مثلا حواس بویائی و چشائی جزو بیوسنسورهای طبیعی هستند. زيست حسگرها ابزارهاي آناليتيكي هستند كه مي توانند با بهره گيري از هوشمندي مواد بيولوژيكي، تركيب يا تركيباتي را شناسايي نموده و با آنها واكنش دهند.. محصول اين واكنش مي تواند يك پيغام شيميايي، نوري و يا الكتريكي باشد.در یک بیوسنسور،عنصر حسگر که به ماده ای بیولوژیکی پاسخ می دهد،دارای طبیعت بیولوژیکی است.این عنصر باید به نوعی مبدل متصل شود تا یک پاسخ قابل مشاهده با چشم را تولید کند.بیو سنسور به طور کلی به احساس و اندازه گیری مواد شیمیایی خاصی که ممکن است فیزیولوژیکی نیز باشد،مربوط می شوند.معمولا این مواد را سوبسترا می نامند،در حالی که واژه ی کلی تر آن آنالیت است.
یک بیوسنسور را می توان به عنوان ابزاری که از تلفیق یک حسگر بیولیوژیکی متصل به یک مبدل حاصل می شود،تعریف نمود.
بيشترين كاربرد زيست حسگرها در تشخيص هاي پزشكي و علوم آزمايشگاهي است. در حال حاضر بيوسنسورهاي گلوكز از موفق ترين بيوسنسورهاي موجود در بازار هستند كه به اندازه گيري غلظت گلوكز خون مي پردازند. در پانكراس بيماران ديابتي به ميزان كافي انسولين توليد نمي شود. در اينگونه موارد براي تنظيم مصرف انسولين، سنجش مداوم ميزان گلوكز خون ضروري است. اين ابزار به بيماران مبتلا به ديابت كمك مي كند تا در طول روز به سنجش سطح گلوكز خون خود پرداخته و در زمانهاي مورد نياز انسولين تزريق كنند.

بعدا نوشت 2 : مجلس با دولت کنار آمد !!!!!!!!!!!!!!! به به ! به به !

Read Full Post »

جناب آقای دکتر آرمان خان ما را به یک بازی دعوت کرده اند و چون برادرانه طلب کردند رویشان را زمین نینداختیم و در بازیشان شرکت کردیم. تمام عزیزانی که اینجا را میخوانید اگر دلتان خواست این بازی را انجام دهید.

1 . آرزوها

5 آرزوی دوران کودکی!(لطفا از شیکمتون در نیارید هر چقدر که یادتونه!)

5  آرزوی دوران نوجوانی!

و 5 آرزوی الانتون رو صادقانه بنویسید و بگید به کودمشون رسیدید و به کدمشون نرسیدید!

2.بهترینها

سه تابه ترتیب بهترین بلاگ هایی که از وقتی که بلاگ خون شدید(نه صرفا بلاگ نویس!) حالا حتی بلاگهایی اصلا نیستن و حذف شدن بنویسید و بلاگ رو(نه نویسنده اش) در یک جمله توصیف کنید

5 آرزوی دوران کودکی

1 . دوست داشتم _ بغیر از الهام جونم که دختردائی عزیزمه و از همون بچگی  آبجی کوچولوی نازم هم بوده ، و مسافت همیشه باعث دوریمون بوده البته الان هم ازدواج کرده و دورتر هم شده _ یک دخترخاله ای ، دختر دائی ای که تقریبا همسن خودم باشه ، داشتم که بیشتر میتونستم ببینمش و یکجورهائی جای خواهر نداشته ام رو برام پر میکرد. الهام همیشه برام عین یک خواهر عزیز بوده و همیشه دوستش داشتم و دارم . بالاخره دخترخاله دار هم شدم .منتها کوثر عزیزم خیلی از من کوچکتره ، حدود 13 سال . توی خانواده مادری بنده تعداد پسران چندین برابر دخترهاست. ما کلا سه تا دختریم. من و الهام و کوثر. اصولا توی میهمانیها جمع پسران فامیلمون خیلی شلوغه. با اینحال به جمع کوچک سه نفری ما حسودیشون میشه.   :mrgreen:  خانواده پدریمون هم توی شهرهای مختلف پراکنده اند و بدلیل مسافت زیاد کمتر می بینیمشون.

2 . دوست داشتم یک ذره فاصله سنیم با داداشیهام کمتر بود. درحدود یکی دو سال. درسته که وقتی از همه کوچکتری بیشتر هواتو دارند و نازت رو بیشتر می کشند ولی توی خیلی از موارد میگن تو هنوز بچه ای ! این مختص دوران کودکی بود وگرنه الان که کلی تحویلمون میگیرند !

3 . دوست داشتم بابام ارتشی نبود و مثل بقیه پدرها پیشم بود. نه اینکه هر ماه فقط چند روزی می اومد مرخصی پیشمون و زودی میرفت. یادمه یکبار که مرخصیش تموم شده بود و رفته بود؛ شبش اونقدر گریه کردم تا خوابم برد.

4 . دوست داشتم پزشک و پژوهشگر بشم. که دیگه امکان نداره پزشک بشم ولی اگر خدا بخواد تمام تلاشم رو خواهم کرد که دکترای شیمی بگیرم و پژوهشگر بشم.

5 . دوست داشتم همیشه شاگرد اول باشم که حداقل تا پیش دانشگاهی به این آرزوم رسیده بودم.

5 آرزوی دوران نوجوانی :

1 . دوست داشتم خونه مون توی تبریز بود نه مرند. بخاطر امکانات بیشتری که تبریز داره.الان یکجورائی به این آرزوم رسیدم و تبریز رو هم بسیار دوست میدارم. چون از موقعی که دانشگاه قبول شدم اکثرا تبریز بودم. ولی البته که مرند یک چیز دیگه است !

2 . آرزو داشتم برم سفر مشهد که چند سال بعد این آرزوم هم برآورده شد.

3 . همچنان آرزو داشتم پژوهشگر و پزشک بشم..

4 . آرزو داشتم که خاله میشدم. ولی رسیدن به این آرزو که محاله ! ولی یک پسرخاله ناز دارم که هر از چند گاهی بهم میگه خاله !

5 . یادم نمیاد.

5 آرزوی دوران جوانی

1 . آرزو دارم تا زنده ام ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف رو ببینم. در اینصورت بقیه آرزوهام خودبخود برآورده میشه که همون برچیده شدن ظلم و فراگیر شدن عدالت واقعی و همچنین نابود شدن ظالمان .وقتی عدالت برقرار باشد دیگر هیچ نیازمندی روی زمین باقی نمی ماند که نیازمند ترحم کسی باشد.

2 . دکترای شیمی بگیرم و توی رشته خودم بهترین باشم.

3 . آرزو دارم همراه خانواده ام به زیارت مکه و مدینه و عتبات عالیات و سوریه برم.

4 . آرزو دارم وقتی که می میرم با وجدان آسوده بمیرم و چیزی از حق الناس بر گردنم نباشه. چون خدا هر گناهی رو که ببخشه حق الناس رو نمی بخشه !

5 .و با عرض معذرت آخری هم خیلی شخصیه!

آرمان خان گفته اند که سه تا از وبلاگها رو بترتیب اسم ببرید وبلاگ را توصیف کنید.  البته من بترتیب آشنائی با وبلاگها نوشتم و ترتیبها معنی دیگری ندارد!

وبلاگ جناب آقای دکتر یاشار : پزشک 78

بقول خود دکتر یاشار » و نه فقط پزشکی » . اطلاعات جالبی در مورد مطالب مختلف در این وبلاگ یافت میشد. وبلاگ ایشان حذف شده است ولی وبلاگ قبلی ایشان در پرشین بلاگ همچنان موجود است. البته اونهم درش تخته است !

وبلاگ جناب آقای دکتر امیرحسین : خاطرات یک دانشجوی پزشکی

خاطرات روزمره یک دانشجو که با زبانی ساده و اکثرا طنز نوشته میشد. در وبلاگ ایشان هم تخته است.و کلیه مطالبش حذف شده است. تنها وبلاگی بود که از همان پستهای اول همه مطالبش را خوانده بودم.

وبلاگ جناب آقای دکتر حامد رجائی ( پدر وبلاگستان فارسی ) : دکتر کوچولو ، از گور برگشته و نم نم

وبلاگ دکتر کوچولو : نوع نوشتار و طرز بیان صادقانه خاطرات و شجاعت در بیان خیلی از مطالب با وجود شناخته شدن نویسنده قابل تحسین است.

وبلاگ از گوربرگشته : نگاه فرامادی این وبلاگ برایم جالب است. با اینکه اکثرا حقایقی تلخ به تصویر کشیده میشود ، البته این حقایق تلخ جزو لاینفک زندگیست! البته بیشتر از خود این وبلاگ جلسه نقدی که برای آن گذاشته شده بود برایم جالب بودکه قبلا به آن اشاره کرده بودم . با اینحال اگر باز هم دلتان خواست اینجا رابخوانید . و متنی که توسط دکتر رجائی در پایان آن جلسه خوانده شد بی نهایت عالی بود. و این جمله » زمان به پایان رسیده بود و می بایست تنها بروم . ناگهان یادم آمد که گور من فقط به اندازه یک نفر جای دارد . هرکسی را در گور خویش دفن می کنند . لیوانم را سر کشیدم٬خاک را برای آخرین بار بوسیدم و رفتم. «

وبلاگ نم نم : اگر بخوام دروغ نگم با این وبلاگ بعد از تعطیل شدنش آشنا شدم . با اینحال نیازی به تعریف من نیست ، چون محبوب ترین وبلاگ پرشین است.

تمام وبلاگهائی که نام بردم بجز وبلاگ از گوربرگشته همگی کرکره هایشان پائین است . 😦

البته نوشته های تمام دوستان عزیزم رو دنبال می کنم و بعبارتی همگی عزیز و قابل احترامند . برای همه دوستان عزیزم در دنیای مجازی آرزوی موفقیت و بهروزی و سعادت دارم.

پ . ن : برای تبدیل نوشته ای فینگلیش به فارسی میتوانید به اینجا مراجعه کنید.

بعدا نوشت. دیشب اومدم نشستم پای کامپیوتر که مقاله سیرچ کنم ، مادرجان هم فکر کرده بودند که تا ساعت سه نصفه شب که بیدار بودم در حال مطالعه مقاله هستم. گفتند آخی خسته شدی ؟! درحالیکه نمیدانستند که ما در حال آپ کردن بودیم.   😉  البته اینجانب حقیقت را به ایشان گفتم و مادرجان بیش از پیش نگران اعتیادم گشتند!

Read Full Post »

Older Posts »