آقاداداش دچار بیماری آنفلونزای نوع A یا همون آنفلونزای خوکی شده اند که از قرار معلوم این بیماری از بیماران بیمارستانشان که بدون توجه در حال سرفه کردن و عطسه کردن به در ودیواربوده اند ، به ایشان سرایت کرده است. در این بین از خواهر شیمیستشان که اینجانب باشم تقاضا کرده اند که آمپول دگزامتازون به ایشان بزنیم !!!!!!!!! و ما هم چون تا بحال از این کارها انجام نداده بودیم ، چنان پدری از ایشان درآوردیم که آن سرش ناپیدا ! البته این آقا داداش ما فرمودند بعدا از خجالتتان درخواهیم آمد ! 😕 داداشیها هر دو مشغول یاد دادن فوت و فن این کار خطیر یعنی همان آمپول زدن به اینجانب بودند که من هم با تمام توان سعی در پیچاندنشان داشتم که بالاخره موفق نشدم. بالاخره مجبور شدیم داداشی جانمان را به یک آمپول مهمان کنیم . دفعه بعد هم برای این که اینجانب در این کار هم علاوه بر دیگر هنرهائی که دارم واردتر شوم دوباره باید مسئولیت آمپول زدن را به جان می خریدم که این بار هم وظیفه خود را بدرستی انجام دادم. پس در نتیجه الان اینجانب علاوه بر شیمیست بودن که هنر اصلیمان می باشد و علاوه بر هنرهای جوشکاری و تراشکاری که در یک واحد دانشگاهی پاس نمودیم و به هنرهایمان اضافه شد و همچنین علاوه بر هنر ذاتی طبیب بودن ایرانیان که از همان اول در ذاتمان وجود داشت ؛ و همچنین کارشناسی فوتبال در امور تاکتیکی و تکنیکی و همچنین داوری که از همان عنفوان کودکی این استعداد بالقوه مان ، بالفعل شد ، هنر آمپول زنی هم به جمیع هنرهایمان افزوده شد! 🙂 ولی جدا از شوخی هنوز ما ربط تراشکاری و جوشکاری را به رشته تحصیلیمان متوجه نشدیم. ❓
من از همان اول از تراشکاری و جوشکاری و اینجور کارها بدم می اومد ، مخصوصا از جوشکاری که که واقعا ازش متنفرم.یادم نمیاد ترم چندم بودیم ، احتمالا ترم 3 بودیم که برای گذراندن این واحدها باید به دانشکده ساخت و تولید می رفتیم و از آنجائی که در گروه ما تعداد آقایون بیشتر بود بسی ضایع شدیم. اولین بار وقتی بود که استاد مربوطه روش جوشکاری کردن را به ما یاد میداد؛ وقتی به من توضیح می داد ، من درست یاد نمی گرفتم که آخرش عصبانی شد و با صدای بلند گفت : خانم ببین اینجوری نگهش دار ! 😕 دفعه دوم هم سر یکی از جلسات تراشکاری بود. هر دو نفر با یک دستگاه کار میکردند و نمونه های موردنظر را در ابعاد و قطرهای مختلف تراش میدادند. دستگاه دارای یک قسمتی است که برای باز کردنش نیاز به کمی زور دادن داشت. من و دوستم دوتائی هر کار کردیم و هرچقدر زور زدیم نتونستیم بازش کنیم. آقای استاد رو صدا زدیم و گفتیم باز نمیشه ، چیکار کنیم ؟ که ایشان فرمودند چطور باز نمیشه ! یک اشاره کوچک فرمودند و در دم باز شد. حالا آقاهه رو بگو قدش هم نصف قد ما بود! با چنان پوزخندی به ما نگریست که ما واقعا شرمنده شدیم ! 😳
پ . ن 1 : بازار تبریز در آتش سوخت ! 😦
واااااااااااااااااای 😦 پی نوشت 1 ت موهامو به تنم سیخ کرد
یه جورایی لبخندی که با نثرت بر لب هام نشوندی خشک شد 😦
مواظب خودت باشی آبجی (بوس) آنفلوآنزاری خوکی نگیری یه وقت ! (آیکون نگرانی )
شما درشو شل کرده بودین که آقایه تونست باز کنه 😀
جوشکاری به چه دردتون می خوره ؟ وا؟ 😮
میدونی یاد چی افتادم!
یاد اخرین شماره روزنامه سرمایه! که تو بخش حوادثش نوشته بود یه دانشجو اینترن به خواهرش امپول میزنه خواهرش دچار تشنج میشه و میمیره!!! وقتی خوندم خیلی دردناک بود! و فهمیدم که امپول زدن چقدر خطرناکه حسن اینا!
چقدر حیف شد بازار تبریز سوخت…ااون پسرعمه ای که اون داستان رو ازش نوشته بودم تو تبریز درس خونده و من یادم وقتی ابتدایی بودم و اون دانشجو تو تبریز یه دو هفته ای پیشش بودم و کلی من رو تو تبریز گردوند! و هر وقت از تبریز میومد رشت برام پشمک میاورد! می دونست من دلم ضعف میره واسه پشمک:))))))
یه خاطره خوب دیگه ام از تبریز از یه همبازی دوران کودکی دارم که تو سرین پیدا کرده بودم و تبریزی بود و یادمه اون موقعها 7 سالم بود و اونم یه دختر بچه 8-9 ساله کلی زبون اذری بلد بود هر جا میرفتم کار ادم رو راه مینداخت!
ولی راستش از اذری زبانای اردبیل متنفرم! چون همیشه این سرینیا حالم رو گرفتن!:((((((
درمورد این سنگ شدنم میگم اگه همه ی مردای هوس ران دنیا سنگ میشدن فکر کنم به جای اب بیشتر کره زمین رو سنگ تشکیل می داد!!!!
سلامن علیک
ما نیبستیم یا شما؟
مگه رشته شما چه ربطی داره به ججوشکاری(آیکون تعجب فراوان ومثال زدنی)
در کل خانوما خیلی دردآورتر از آقایون آمپول میزنن البته به نظر من.(بیاره آقا داداش)
بازارم که جای تاسفه وبس
باید یه سری کارای پیشگیری رو انجام بدن تا دوباره تکرار نشه
چه بازار قشنگی داره یا بهتره بگم داشته این تبریز… خوش به حال تبریزی ها …
چه برادری دارین گذاشت آمپول بزنین؟!عیب نداره خانومی خب زور آقایون بیشتر تقصیر شما نیست!بازار تبریز هم تاسف!
من اگه جای داداشت بودم میرفتم یه درمانگاهی جایی و به تو اعتماد نمی کردم :دی
شماها یعنی واحد جوشکاری هم داشتین؟!!! جل الخالق!
راستی مراقب باش حسابی ..این آنفلوانزا خیلی واگیریش زیاده.
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
بابا عذرا جووووووووووووونِ همه فن حریف (قلب)
آره ما هم تراشکاری و جوشکاری داشتیم و من ِ بی چاره تنها دختر کلاس بودم! (نارحت) ولی غرورمان اجازه نمی داد به پسران کلاس رو بیندازیم به سختی گذشت (ناراحت)
البته خدا رو کشر اون ترم به ما جوشکاری نگفتن فقط تراشکاری داشتیم ولی واقعا کار با اون دستگاهش و مرغک و مته مرغک و اینا خیلی سخت بود اونم دست تنها
وااااااااااای دیشب که شنیدم بازار تبریز رو خیلی متاثر شدم مرسی از آتش نشانی!!!!!!
در مورد سنگ شدن هم با داداشی آرمان موافقم به شدت
شاااااااااد باشیییییییییییییی عزیزم (گللللللللللللللللللل هوااااااااااارتاااااااااااااا)
چجوری داداشت جرات کرده به شما که تاحالا تجربه ی آمپول زدن نداشتی اطمینان کنه…؟؟!!! آخه جدا خطرناکه…!!!واقعا که داداش شجاعی داری…!!!
خدا قوت خانووم شیمیست آمپول زن تراش کار جوشکار همه فن حریف گل…!!!
سلام علیکم
میگن اونهایی که زیاد از دگزا و کورتون استفاده کننن ممکنه عوارض آنفلوانز در اونها شدیدتر بشه. از ما گفتن بود. ایشالله که زودی خوب بشن.
راستی این عکس میجد جامع تبریزه یا بازار؟!! مطمئن نیستم اما فکر کنم مسجد جامع باشه! خیلی از خبر آتش سوزی ناراحت شدم.
در ضمن به برادر ارمان عرض میشود که تفرقه نیندازند لطفا، نه تنها همه آذربایجانی با هم برادرند که همه ایرانیها با هم برادرند (و ایضا خواهر)
منظور از تنفر یعنی اینکه حس خوبی نسبت به شون ندارم! البته منظورم کل مردم استان اردبیل نیستا چون من فقط اینجور ادما رو تو سرین زیاد دیدم واسه همین گفتم!! مخصوصا اگه ادم فارس باشه خیلی با ادم بد برخورد میکنن!… من از اذری فقط یه جمله کوتاه بلدم اونم اینه:ترکی بیلمرم!(درست نوشتم ایا!؟؟)
پس اگر خدا بخواد به مرحلهی از هر انگشت هنر باریدن رسیدین 🙂
سلام
من كه هيچوقت از كارهاي فني سردرنياوردم
مثل شما
موفق باشيد
آخ جوووووووووون مثه اینکه اول شدیم(آیکون آروم و قرار نداشتن و شادی کردن)
راستی بابت ایمیلت تشکرآلودیم 🙂
جوابتو به خاله باران خوندم (آیکون نخودی و بیصدا خندیدن چون اینجا نصفه شبه اونجا رو نمی دانیم 😛 )
پ.ن: دکتر آرمان و تفرقه ؟؟!!! نچ نچ امکان نداره 😯 (آیکون دفاع کردن از دایی خودمان 😀 ) منظورشان چیز دیگری بود .
من هم که سابقه برخوردم با تعدادی از اردبیلی ها خدمتت شرح دادم عذراجان 😉
سلام
کم پیدایید؟
دیدم نیومدید،گفتم دعوتتون کنم به یه نثر زیبا از دکتر شریعتی.
راستی مطلبتون رو خوندم .این روزا همه آمپول می زنن،من خودم هم دو تاش رو زدم.
امیدوارم شاد باشی و خوب آمپول بزنی
یاعلی
[…] که دیگه این یک قلم کار یعنی تزریق وریدی از دست من شیمیست همه فن حریف ساخته نبود سریعا رفتیم تا خاله جان نازنینم این کار رو […]