Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for 2009

خواستم در مورد خاطرات خودم بنویسم دیدم این خاطره آقا داداش جالبتره. پس اول خاطره آقا داداش:

1 . داداشی توی خوابگاه شایانهمر دو تا هم اتاقی داشته به اسم آقایون ح و م . یک شب که داداشی توی خوابگاه نبوده و بعبارتی توی خونه بوده ، آقای ح  از سر و صدای آقای م از خواب میپره ، میبینه میخواد خودشو از پنجره پرت کنه پائین. آقای ح سریع بلند میشه و میره طرف هم اتاقیش و نمیذاره که خودش رو پرت کنه. بعدش هم طرف رو راهنمائی می کنه به سمت رختخوابش. صبح ازش میپرسه برای چی دیشب می خواستی خودتو از پنجره پرت کنی پائین ؟ که آقای م  میگن : من ؟ کـــــــــــــــــــــــــی ؟آقای ح هم ماجرا رو براش تعریف می کنه. خلاصه کاشف بعمل میاد که آقای م توی خواب راه میره و اصلا هم متوجه نمیشه که چیکار می کنه. خلاصه کم مونده بود آقای م الکی الکی بزنه خودشو بکشه.

آقای م خودش تعریف میکرده که اینکه چیزی نیست. یکبار توی خواب خواهر کوچولوی دو ساله اش رو از روی زمین برداشته و محکم انداختتش زمین !

خدا رو شکر ما از این هم اتاقیهای عجیب و غریب نداشتیم!

2 . هم اتاقیای داداشی از تخت خواب خوششون نمی اومده و به داداشی هم می گفتن تختت رو بذار بیرون که ما دوست نداریم ولی داداشی قبول نکرده بود. یک شب نگو شوفاژ اتاقشون ترکیده بوده و اتاقشون رو آب برداشته بود. داداشی هم از همه جا بی خبر گرفته بود خوابیده بود که نصفه شبی با صدای هم اتاقیاش از خواب پریده بود. اونها چون تخت نداشتند و روی زمین خوابیده بودند خیس شده بودند . بعدش هم مجبور شدند برن و توی اتاق همسایه ها بخوابند. اینم از معایب روی زمین خوابیدن در خوابگاه.  🙂

3 . اینم از خاطرات دوستم.

تختها توی اتاقهای ما معمولا دو طبقه بود. یک شب حدود نصفه شب  دوستم  با شنیدن یک صدا از خواب میپره . بلند میشه میبینه » ا » که طبقه دووم تخت خوابیده بود افتاده زمین ! میترسه و فکر می کنه شاید مرده باشه ، صداش می کنه » ا » » ا » . چند بار صداش می کنه تا اینکه » ا » میگه چیه چی شده ؟ » ا » خودش هم متوجه نشده بود که از تخت اونم طبقه دوم افتاده پائین !     😕        😯

Read Full Post »

آخرش که چی ؟

از وقتی که یادم میاد همیشه دنبال یاد گرفتن بودم. همیشه داداشیهام رو دیدم که سرشون توی کتاب بود و من هم که کوچولو بودم دفتراشون رو خط خطی می کردم تا اینکه مجبور میشدن یه دفتر مخصوص خطی خطی کردن به خودم بدن! داداشم که به مدرسه میرفت من کلی گریه میکردم که پس چرا من مدرسه نمیرم. صبح که از خواب پا میشدم و میدیدم که داداشیها خونه نیستند کلی گریه میکردم مامانم صبحانه مو میداد و رادیو رو باز میکرد و منم برنامه خردسالان گوش میکردم. بالاخره رفتم کلاس اول. روز ثبت نام هم دقیقا یادمه! با مامانم رفته بودیم تا ثبت نام کنیم که یک خانمی هم داشت از مدرسه بیرون میرفت ما رو که دید به مامانم گفت این خانوم کوچولو قراره بره کلاس اول؟ بعد هم همراه ما اومد داخل و به اون خانمی که ثبت نام میکرد گفت :اسم  این کوچولو رو توی کلاس من بنویس! اون خانم مهربون معلم کلاس اولم شد ! اولین روز مدرسه یکی از بهترین روزهای عمرم بود. خلاصه عاشق آموختن بودم. خوب یادمه یک روز که خونه خاله ام اینا بودیم پسرخاله ام همراه با دخترعموی پسرخاله ام که با هم همسن بودند و کلاس سوم کلی بهم پز دادند که ما کلاس سومی هستیم و تو کلاس اولی. اون روز اونقدر گریه کردم که نگو. وقتی مامانم پرسید چرا گریه می کنی ؟ گفتم چرا من کلاس اولم و کلاس سوم نمیرم. مامانم خندید و گفت : خب عزیزم تو هم میری کلاس سوم . اینکه گریه کردن نداره! از همون اول اونقدر سرم توی درس و کتاب بود که حواسم به هیچ جای دیگه نبود. حتی خیلی از کارتونهای موردعلاقه ام رو ندیدم چون که درس داشتم .مهمونی نمی رفتم که درس داشتم . نفس نمی کشیدم چون درس داشتم ! چی شد اون همه شور و شوق دوران کودکی ؟ چی شد شوق آموختن ؟ پس کجاست حس خوشایند یادگرفتن ؟ هر کجا که هست پیش من نیست ، مدتهاست که گمش کرده ام ! خب سالها از پی هم آمدند و رفتند و من اینجا ایستاده ام. چند قدم دیگر تا مدرک کارشناسی ارشد نمانده است . اصلا گیرم که مدرک دکترام رو هم گرفتم ! اتفاق خاصی میفته ! نه هیچ اتفاقی نمی افته ! آخرش که چی ؟ این همه درس خوندم  که چی بشه ؟ که به درد کی بخوره ؟ که اصلا چی بشه ؟ که اصلا خودم چی شدم ؟ آیا این اونجائی بود که دوست داشتم بهش برسم؟

 تا کی نفس نکشم ؟ دیگه دارم خفه میشم ! خسته ام خیلی خسته !

میخوووووووووووووووام داد بزنم.

 ایییییییییییییییی خدااااااااااااااااااا بازم خوووووووووووودت هواااااااااااای مااااااااااا رو داشته باش

Read Full Post »

چند روزی است که صدای دسته های عزاداری در شهر می پیچد ، چند روزی است که همه جا را سیاه پوش کرده اند. چند روزی است که بعد از اذان مغرب تنها صدای موجود صدای کسانی است که در عزای امام حسین ( ع ) آهنگهای مشهور محلی را تغییر داده و مثلا عزاداری می کنند. شاید اون آهنگ مشهور آذری » شهریارین دیارین نان سیزه سلام سیزه سلام گتیرمیشم » با ترجمه فارسی » از دیار شهریار برای شما سلام آورده ام » رو شنیده اید. دیشب شنیدم که با تغییر این آهنگ به نوحه و تغییر دادن شعر آن نوحه ساخته اند و عزاداری می کنند!!!!

اینجا چند سوال مطرح است :

1 . آیا سیاه پوش کردن شهر بلافاصله از فردای روز عید غدیر صحیح است ؟

2 . آیا عزاداری دسته های عزاداری در شرایطی که حداقل چندین روز تا شروع محرم مانده است صحیح است ؟

3 . آیا تغییر آهنگهای مشهور و ماندگار به نوحه صحیح است ؟

4 . اصلا با شنیدن این نوحه ها چه حسی به انسان دست میدهد ؟

5 . اصولا من نوعی و امثال من نوعی چقدر با فرهنگ عاشورا آشنائی داریم ؟

6 . آیا درک ما از فرهنگ عاشورا صحیح است؟

.

.

.

.

میخواهم نظر شخصی خودم را بنویسم و از شما میخواهم که در این بحث مشارکت داشته باشید. شاید راه حلی برای درک صحیح فرهنگ عاشورا یافتیم.

بنظر من توجه به ظواهر دین به قدری زیاد شده است که ما ماهیت واقعی دین را از یاد برده ایم .

مثلا مساجدی که بدون توجه به آسایش مردم در مجالس ختم با بلندگو کل مراسم را برای کل مردم محله پخش مستقیم می کند ،  رسالت اصلی خودشان را که همان پخش اذان است انجام نمیدهند.

مردمی که فردای روز عاشورا عزاداری را تعطیل می کنند ، 10 _ 15 روز قبل از شروع محرم به پیشواز این ماه میروند . مگر نه این است که فاجعه بزرگ در روز عاشورا رخ داده است!

در لطیفه های مردم این عزاداریها آخرین فرصت برای یافتن همسر دلخواه است !!!

هیچ کدام از ما متوجه نیستیم که درد امام و خانواده اش بی آبی نبود و فقط برای تشنگی امام حسین و یارانش گریه می کنیم.

در حالیکه باید  بگرییم به حال مردم بدبختی که روشنائی را در شب تاریکشان ندیدند.

باید بگرییم به حال خودمان که اگر ما هم جای مردم آن زمان بودیم میرفتیم و اماممان را تنها می گذاشتیم.

چرا متوجه نیستیم که امام حسین ( ع ) تشنه لبیک بود نه تشنه آب ؟

بهتر است قبل از هر چیز شعورمان را بالا ببریم و از گریه های بیهوده که هیچ آگاهی و شناختی بدنبال ندارد بپرهیزیم. عزاداری با وجود آگاهی است که موثر است. یاد لطیفه ای افتادم که متاسفانه قابل بازگوئی در اینجا نیست. این لطیفه برای بار اول انسان را به خنده وامیدارد ولی برای بار دوم که می شنویش با خودت فکر می کنی چقدر بعضیها سطحی نگر هستند!

مردم ما با صلح حسنی که اصلا آشنا نیستند . همین مطلب « ساباط » که چند وقت پیش در اینجا نوشته بودم بسیار روی شخص من تاثیر گذاشت . چرا من نوعی نباید بدانم ساباط چیست و یا اصلا کجاست ؟ اصلا چه اهمیتی دارد که من بدانم ساباط کجاست ، در حالیکه اصلا نمیدانم دینم چه می گوید و از فرد فرد افراد جامعه چه می خواهد. برای من دردآور است که هیچ وقت مظلومیت و بی کسی امام حسن ( ع ) موردتوجه قرار نمی گیرد. دلم میگیرد وقتی یاد این قضیه می افتم که امامم حتی در منزل خودش هم تنها و بی کس بود!

شاید تصور شود کمبود اطلاعات ما در مورد سایر ائمه به این دلیل است که کمتر به ابعاد زندگانی آنها پرداخته شده است . این درست ولی من می گویم در مورد امام حسین ( ع ) چه عاملی این شناخت ناکافی و سطحی را موجب شده است ؟ ما که هر سال در محرم و صفر در مورد امام حسین ( ع ) صحبت می کنیم؟

اصلا ما نمیدانیم چطور باید عزاداری کنیم.افراط و تفریط جزو لاینفک زندگی ماست ، هیچ وقت یاد نگرفته ایم که تعادل را در زندگیمان برقرار کنیم.من می گویم عزاداران عزیز بجای این که از 10 روز قبل به پیشواز محرم بروند و همه جا را سیاه پوش کنند و تا رسیدن عاشورا انرژی همین یک کار را هم از دست بدهند ، 12 ماه سال رفتارشان را حسینی کنند ، آنگونه باشند که امام می خواست و  در یک کلام آزاده باشند. انسان باشند.

اشاره به این جمله امام حسین ( ع ) که فرمودند : » اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید. «

در مورد این نوحه های جدید تنها حسی که با شنیدن این نوحه ها _که از تغییر آهنگها ایجاد شده است

_ در من بوجود نمی آید ، همین حس عزاداری است. آخه عزیزان دل یعنی چی این کارها ؟

Read Full Post »

از طرف جناب آقای آرمان خان به این بازی وبلاگی دعوت شدیم و با اینکه ایشون هیچ وقت دعوتهای ما را اجابت نمی کنند ما دعوتشان را اجابت نمودیم 🙂

با استفاده از کلماتی که ملت از طریق موتورهای جستجو به وبلاگ شما رسیده اند  ،  یک داستان کوتاه یا یک متن کوتاه بنویسید!! و همه ی دوستانی که چه بواسطه وردپرس بودنشان و یا وبگذار و یا هر چیزدیگه می توانند اینگونه کلماتی که به بلاگشان ختم شده رویت کنند این بازی را لطفا انجام دهند باید!!

من همه کسانی که اینجا را می خوانند به این بازی دعوت می کنم.

زندگی جاریست

خاطرات یک شیمیست

آهنگ دلنوازان

امامزاده سیما

تست هوش

داستان بهلول

بوذرجمهر

مشکلات جوانان

اسپاینا بیفیدا

بهلول

فقر فرهنگی

بلال حبشی

زندگی مورچه ها

سعید آگین سانیا

زندگی

مورچه

فرضیه نسبیت

وبلاگ خوابگاهي

دلنوازان

عذرا

عذرا خانوم

رستگاران

قسمت آخر دلنوازان

ن

س

زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست

سخنان شهید چمران

لانه مورچه

لانه سازی مورچه ها

امدادخودرو

اجناس چینی

مطلب جالب

مستدرک الوسایل

مورچه

خوش اخلاق بودن

صداقت در زندگی

سوالات تست هوش

سهمیه متاهل ها در کنکور ارشد

سهمیه ی متاهلان در کنکور کارشناسی ارشد

سهمیه متاهلی در ارشد

کش موی چینی

شاندل شاعر فرانسوی

چطور تو این دو ماه برای ارشد درس بخونم

قانون مشروطه

وبلاگ خوابگاهی

شعور و فهم

توبه واقعی

یک دوجین

شمس العماره

زندگی جای دیگری جاریست

در حال حل کردن تست هوش بودم که با خودم گفتم این چه کار بیهوده ای است که من انجام میدهم ؟ بهتر است کمی فکرم را معطوف مشکلات جوانان کنم که بوذرجمهر هم با آن همه فراستش و بهلول با آن همه نکته بینی اش هم از حل آن عاجزند. در همین حال یاد فرضیه نسبیت انیشتین افتادم با خودم گفتم آخه مرد حسابی به جای این فرضیه ها یک نظریه میدادی بلکه مشکلات جوانان حل میشد !در افکار خودم که غوطه ور بودم که تلویزیون رو باز کردم مجری برنامه به واژه های که یکی از سایتها در موردشان بکار برده بود گلایه داشت و اون واژه هم » امامزاده سیما » بود. چند وقت پیش در وبلاگ یک شیمیست مطلبی رو با نام » مقدس ترین مکان ایران » خونده بودم ، فکر کردم منظور مجری همون مطلبه که فرداش دیدم عذرا خانوم یک مطلب جدید با اسم » ایراد به قانون مشروطه ، امامزاده صدا و سیما » گذاشته . بعدش متوجه شدم که یک سایتی به مطلب ایشون اعتراض کرده. به عذرا گفتم خودت رو ناراحت نکن هدف گوشزد کردن انحرافات بوده که شما کار خودت رو انجام دادی دیگه تو رو سنه نه ؟ در همین حال با خودم فکر کردم که بی خیال صداقت در زندگی و خوش اخلاق بودن و علم و ثروت و … بهتره برم یکی از مشکلات جوانان که همان قبولی در کنکور ارشد است رو حل کنم. یکی ازم پرسید چطور توی این دو ماه برای ارشد بخونم ؟ منم گفتم هیچی توی این دو ماه برو مزدوج شو و از 20 درصد سهمیه متاهلی توی کنکور ارشد استفاده کن ، این آخرین شانسته و سعی کن مورچه و زندگی مورچه و لانه سازی مورچه و اینا  رو الگوی خودت قرار ندی ! شانس بهت رو آورده برو مخ یکی رو بزن و قبولی توی ارشد رو تضمین کن ! بعد هم یاد همون جریان استاندارد تعداد بچه یا همان موضوع یک دوجین افتادم و گفتم بهتره بری سریعا چند تا بچه هم بیاری شاید شانست بیشتر شد . جریان دوجین رو براش تعریف کردم و اونم نامردی نکردو یک دوجین بچه آورد ، منتها بعد از به دنیا آمدن بچه هاش از همسرش جدا شد و یکی از بچه هاش بیماری اسپاینا بیفدا داشته و یکی هم دچار فقر فرهنگی شده و یکی هم دچار مشکل سعید آگین سانیا شده و یکی هم وبلاگ خوابگاهی زده و یکی دیگه جزو رستگاران شده و اون یکی هم جزو دلنوازان بوده و یکی دیگه هم از اجناس چینی و کش موی سر چینی استفاده کرده و رو به موت هست و  یکی هم مشغول شکار تمساح بوده و یکی هم توبه واقعی کرده  و یکی هم به خاطر پول به خواستگاری لیلای شمس العماره رفته و یکی هم اونقدر تنهاست که مدام به تنهائی آدمها فکر می کنه ! خلاصه وضعش خیلی خرابه و ارشد هم قبول نشد و کل جوانیش رو هم از دست داد.

اومد پیشم و دردودل میکرد. بهش گفتم : زندگی جاریست . زیاد به مشکلات فکر نکن . زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست.

گفت : نه ، زندگی جای دیگری جاریست.

پ . ن : من متوجه نشدم اونهائی که با جستجوی حرفهای » ن » و » س » به وبلاگ من رسیدند ؛ اصلا دنبال چی بودند ؟!

بعدا نوشت :  برای اولین بار در عمرمان یکی از دوستان مجازی که جناب آقای سعید خان می باشند خوش قولی نموده و جایزه ای را که در قبال  جواب به سوالشان تعیین کرده بودند _ اینجانب هم به سوال ایشان که در مورد یک عکس قدیمی بود ،  درست جواب داده بودم  _ در داخل یک کامنت  ارسال فرمودند. تشکرات فراوان خویش را به اطلاع ایشان می رسانیم.

Read Full Post »

دروغ

امام حسن عسگری (ع) فرمودند :

تمام بدیها در اتاقی است و در آن قفل است و کلید گشودن آن دروغ است. 

                                                                        مستدرک الوسائل کتاب حج باب 120

 

 

 

مردی خدمت پیامبر (ص) رسید ، عرض کرد نماز نمی خوانم و عمل منافی عفت انجام می دهم ، دروغ هم می گویم ! کدام را اول ترک گویم ؟! پیامبر (ص) فرمود : دروغ را ، و در محضر پیامبر (ص) تعهد کرد که هرگز دروغ نگوید ، هنگامی که خارج شد ، وسوسه های شیطانی برای عمل منافی عفت در دل او پیدا شد ، اما بلافاصله فکر کرد که اگر فردا پیامبر (ص) از او در این باره سوال کند ، اگر بگوید چنین عملی را مرتکب نشده دروغ است و اگر راست بگوید حد بر او جاری میشود ، و همین گونه در رابطه با سایر کارهای خلاف ، این فکر و ترک دروغ ، سرچشمه ترک همه گناهان او گردید.

                                                                          تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 413

 

 

بی ربط :

 

Read Full Post »

« Newer Posts - Older Posts »