روزهائی که بودی به هیچ چیز توجه نداشتم. به هیچ چیز. عزیزدلم باور می کنی حتی اسم بانکی که حقوقت را میگرفتی هم نمیدانستم! بارها جلوی بانک پارک کرده بودی و من داخل ماشین نشسته بودم و تو رفته بودی که حقوقت را بگیری ولی این همه سال نمیدانستم اسم این بانک چیست!! صبح زود همیشه می گفتی عذرا نان چی بخرم؟ بربری ، سنگک یا لواش؟ تمام این سالها منو از خانه تا دانشگاه میرسوندی! گردنه پیام همیشه در فصل زمستان پربرف بود و وقتی امتحان داشتم نگران بودی سر موقع به دانشگاه نرسم.هنوز هم آن شبی که امتحان تجزیه داشتم یادم هست! همان شبی که ماشینمان هنوز پیکان نارنجی رنگ معروف بود ،ماشینی که در سرما استارت نمیزد و تو تمام شب هر یک ساعت یکبار ماشین را روشن میکردی تا مبادا فردا صبح روشن نشود و مدام برفهای جلوی پارکینگ خانه را پارو میکردی تا مبادا صبح مشکلی ایجاد شود و من به امتحانم نرسم. از آنجا که اتاق من بالای پارکینگ هست آن شب از سر و صدا نتوانستم بخوابم و صبح بجای تشکر عصبانی شدم و گفتم امشب هم شما نذاشتی بخوابم!!! چقدر بی ادب بوده ام من و چقدر صبور بودی که با وجود تمام بی ادبی هایم دوستم داشتی.همیشه بهترینها مال من بود. چون هم تک دخترت بودم و کوچکترین فرزندت. همیشه کنارم بودی. یادت هست همین چند وقت پیش قفل کمد آزمایشگاهم خراب شده بود و من نگران بودم ! گفتی خودم می آیم و درستش می کنم فقط تو نگران نباش! من هم گفتم آخه مگه اونجا کسی نیست که من شما رو صدا کنم که درستش کنی! گفتی من فقط میخواهم هیچ وقت فکرت مشغول نباشه و همیشه خوشحال باشی. هر وقت بهت احتیاج داشتم بودی.فراتر از یک پدر که من پدران زیادی دیدم که هیچکدام به اندازه تو مهربان نبودند. آخرین شب یادت هست؟ گفتی عذرا چائیمون رو دم کن بیار بخوریم.گفتم بذار نمازم رو بخونم ، وقتی سریال ملکوت شروع شد چائی میخوریم. من چه میدانستم عزیز دلم که این آخرین درخواستی است که از من خواهی داشت.هیچ وقت دختر خوبی برایت نبوده ام. هیچ کاری برایت انجام ندادم. این تو بودی که همیشه کنارم بودی ولی من حتی حرف گوش کن هم نبودم. تصور میکردم تا ابد کنارم خواهی ماند. درونم آتشی برپاست.من تحمل ندارم. به هر کجا می نگرم توئی. زنده و سرحال با آن لبخند همیشگی…..از در که وارد میشدی اولین کسی که سلام میداد من بودم.می گفتم: سلام آقاجون جون! و می گفتی: سلام عزیزم! اگر احیانا خانه نبودم و یا حتی نماز می خواندم و نمی توانستم سلام بدهم سریع سراغم را میگرفتی. هر روز صبح کسی که برای نماز صبح بیدارتان میکرد من بودم.می گفتم: آقاجونی مامانی پاشین نماز! دوست دارم فقط بخوابم و وقتی بیدار شدم دوباره باشی.مثل همیشه. توی این چند روز سه بار خوابت را دیدم. مختصر و مفید جوابم را دادی.بار دوم آنقدر واضح به سوالهایم جواب دادی که خودم هم تعجب کردم. پرسیدم آقاجونم جایت خوب است؟ گفتی : خوب، ساکت.گفتم موقع زمین خوردن زیاد درد نداشتی گفتی : نه زیاد.گفتم چه خبرا؟ گفتی: یکی یکی به اعمالمان رسیدگی می کنند. چقدر واقعی در آغوشت گرفتم و سرم را روی سینه ات گذاشتم. من همان آغوش گرم و صمیمی ات را میخواهم. دستان پر مهرت را تا برای آخرین ببار بر آن دستان آسمانی بوسه زنم. شانه هایت را تا سرم را روی شانه هایت بگذارم و آرامش یابم.بار سوم که خوابت را دیدم فکر کردم که برگشتی.گفتم میدانی چقدر برایت گریه کردم، پس تا حالا کجا بودی؟ با آن چهره خندان همیشگی ات گفتی: چرا گریه کردی؟ همه بالاخره می میرند! به سنم نگاه نکن پدرجانم من هنوز هم مثل آن دختربچه 5 ساله به تو وابسته ام. نبودت را احساس میکنم. آنقدر که قلبم اصلا آرام نمیگرد. از همان روز که در آرامگاه ابدی ات جای گرفتی ، از آن روز که هرگز صدای پایت روی فرش خانه نپیچید ، من هم پژمرده شدم و از دست رفتم. یادت هست توی حیاط خانه نشسته بودم و درس می خواندم. آمدی و گلهای نسترن را بو کردی.گفتی این گلها خوشبو زیبایند ولی تو گل زیبای منی.پدر جان گلت پژمرده شده.سیاه پوش شده. اشکهایش در سوگت جاریست.قلبم در حال ترکیدن است. غمگین و دلتنگم. من تو را میخواهم.تو را.
سالروز تولد من در شناسنامه امروز است. 29 شهریور. تولدم را 2 ماه و اندی زودتر ثبت کرده اند تا یکسال دیرتر به مدرسه نروم ، که من هم نامردی نکردم و همان یکسال را همراه دو سال دیگر پشت کنکور و کنکور ارشد هدر دادم.امروز همراه اول اس ام اسی زد و تولدم را تبریک گفت. و در آخر نوشته بود همراه اول همراه همیشگی شما در خوشیها و شادیها. من دیگر خوشی و شادی نخواهم داشت که همراهی داشته باشم.دیگر پدری همراهم نیست که دست پدرانه اش سایه سرم باشد.
سلام
نمیگم تولدتون مبارک چون اولا تولدتون نیست و ثانیا فعلا چیز مبارکی برای شما وجود نداره (درست میگم؟)
فقط امیدوارم این پستتون یه تلنگر به ما باشه تا قدر چیزهائی رو که داریم بدونیم
____________________________________________________________________
سلام
کاملا درسته
برای من هم یادآور حسرت همیشگی:((((((((((((((
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی فهمیدم که معادله زندگی نه غصه خوردن برای نداشته ها و نه شاد بودن برای داشته هاست
____________________________________________________________________
بیتای نازنینم کامنتی که برای پست پدرم برای همیشه رفت گذاشتی عالی بود.اونقدر عالی که بارها و بارها خوندمش و گریستم. مرسی مهربانم
«زیر این آسمان مینایی چارهای نیست جز شکیبایی
کار او چیدن است و برچیدن کار ما مرگ یکدگر دیدن
پدر پشتوانه محکمی برای فرزندان است و محکمتر از آن روش و راههای پدر است که فرزند را پشتوانه محکمی برای فرزندانش می نماید امید که ادامه راه و روش پدرتان راهگشای زندگی آینده شما و ان شاالله فرزندانتان باشد.
بپذیریم که در طییعت چیزی قطعی تر از مرگ نیست. اما شوربختانه این پذیرفتن بی غم ممکن نیست.در کنارتان هستیم تا از پس جذبهی این سیاهچالهی عجیبی که در این گونه مواقع در درون آدمی پدیدار میشود، بربیایید. تکهای از شما و از دنیا کنده شده، ما به آن میاندیشیم.
و به قول شاملوی بزرگ” ما نیز نوبت خویش را انتظار می کشیم…” »
راستی بیتای عزیزم آدرس وبلاگت یادم رفته ، اگر ممکنه برام آدرستو بذار
گریه امون نمیده … فقط میتونم بگم غم آخرت باشه … ولی سعی کن سر بلندش کنی با غصه خوردن کاری درست نمیشه … آقاجون از جلوی چشمت رفته ولی مطمئن باش وجودش تو عمق وجودت هروز بیشتر میشه … هر وقت دلت هواشو کرد دستتو بذار رو قلبت چشاتو ببند مطمئن باش حسش می کنی
_____________________________________________________________________
ممنونم
سعی می کنم.سخته خیلی سخت
آروم بگیر هموطن آذری من
کاش دستهام آنقدر بلند بود تا از اینجا جایی در جنوب غربی بغلت می کردم و اشکات رو پاک می کردم
آروم بگیر تا پدر هم آروم باشه
که هست
که خواهد بود
آروم بگیر
________________________________________________________________
ماهک نازنینم.قربونت برم عزیزم که اینقدر مهربونی.دستات الانم بقدری بلند هست که من مهربونیش رو حس میکنم
سلام عذرا خانم
من که این متن ها رو خیلی دوس دارم نه فقط دوست داشتن باشه بلکه برام لازم هم هست
متن شما به غیر از غم های انسان ساز یاد آور خیلی چیزها ست حداقل برای خودم. یاد آور آگاهی حسرت واقعی «حتی اف هم نگو» دلسوزان واقعی …
اون بی ادبی های برای من هم هست همین چند روز پیش بود که مشغول تست زدن بودن پدرم برام چای آورد و من هم:»پدر جان الان دارم تست می زنم تمرکزم رو بهم نزنین! کی چای خواست؟!»…
_________________________________________________________________
سلام
من واقعا از خودم خجالت میکشم.هیچ وقت دختر خوبی برای پدرم نبودم.ولی پدرم همیشه مهربان بود و صبور .بلندهمت بود و بزرگوار.برای من که از اف گذشته.کاش منو بخشیده باشه.کاش…..
فدات شم الهی عزيزم… كاش الان پيشت بودم 😦 آخه اين دوستی من به چه دردی می خوره وقتی نمی تونم حالا كه اين همه غم تو قلب مهربونت خونه كرده پيشت باشم؟
خيلی دوست دارم عزيزم :-*
________________________________________________________________
قربونت برم نازنینم. ارزش دوستی با شما و همچنین دوستانی مثل شما خیلی زیاده. خیلی زیاد. توی همین دنیای مجازی هستند کسانی که وقتی از غمهات می نویسی نیستند ولی شماها و حضورتون برام کلی ارزشمنده.دوستت دارم شیوای عزیزم
عذرا مرا بگریه انداختی….
چه درد آور است رفتن…..
در این خیابان بلند من آخرین رهگذرم…. دل بصدای من نبند…
دیر آمده ام تا زود بروم…
____________________________________________________________________
واقعا شرمنده ام. این روزها حال و هوای من ابری و بارونیه.
خیلی دردآور است:(((((((((((
می دونم الان هیچ حرفی نمی تونه شما رو آروم کنه. فقط از خداوند برای شما صبر و برای اون مرحوم آمرزش طلب می کنم. هر چند اونقدر خوب زندگی کردند که در بهشت جا دارند.
____________________________________________________________________
ممنونم
سلام
باور کنید ایشون هنوزم برای شما نگرانه و طاقت این درد روحی شما رو نداره……
می دونم خیلی خیلی سخته خودم کشیدم ولی سعی کنید بیشتر از ایشونو ناراحت نکنید….
اتفاقا امروز ظهر خوابیدم تو خونه قدیمی بودم و مادرم همون لباس سبز خودش رو پوشیده بود از کنارش رد شدم و اون به من لبخند زد و از خواب پریدم اونقدر این پلو اون پلو شدم که شاید دوباره ببینمش ولی واقعیت بود که جلو چشمام بود…..و الانم که متن شما رو خوندم باز یادش افتادم
از خدا می خوام که بهتون صبر بده
________________________________________________________________
سلام
اون پدری که من دیدم تا همیشه نگران ماست
بخدا دست خودم نیست.من که دوست ندارم پدرجونم ناراحت بشه
مادرتون رو خدا رحمت کنه و روحشون شاد باشه انشاالله.
ممنونم
منظورم این پهلو اون پهلو بود
با خوندن نوشتت اشک توی چشمام پر شد
یادمه وقتی 10 سال پیش پدربزرگم رو از دست دادم مثل تو بودم
من عاشقش بودم خیلی زیاد ولی زود از دستش دادم
خیلی زود
هیچی ازش نفهمیدم
بعد از گذشت 10 سال هنوز هم غم از دست دادنش برام تازه است
فقط یک چیز عوض شده
و اون هم اینه که عادت کردم که باهاش تو تنهایی وقتی دلم می گیره درد و دل کنم
و چه زیبا حس می کنم بیش تر از پیش در کنارمه
آدمهایی که از دنیا میرن با روحشون در کنار ما هستن
مخصوصا پدر تو که آدم خیلی خوبی بوده
فقط نیاز به زمان داری عزیزم
صبر کن می دونم سخته ولی صبر کن و سعی کن کارهایی رو انجام بدی که می دونی پدرت خیلی دوست داشت و خوشحالش می کنه
خیلی مواظب خودت باش عزیزم :*
_______________________________________________________________
عزیزدلم خدا پدربزرگ شما رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه انشاالله.
من وجودشو احساس میکنم.توی قلبم تا ابد زنده است.
چشم عزیزم.ممنونم که به فکر منی
عذرای نازنینم.
نوشته ات را که حاکی از تلخی و بزرگی غم درونت بود خوندم.
یادمه وقتی باهم ملاقات کردیم موقع خداحافظی گفتی آقاجونت دنبالت میان….
یادمه می گفتی اکثرا با هم هستین…
افسوس ….
ناگهان چقدر زود دیر میشود…
_____________________________________________________________________
یادمه.:((((((((((((((((.کاش میشد اون روزها دوباره برگرده.افسوس که نمیشه
خانوم دکتر عزیزم یادم رفته بود بهتون بگم ممنونم بخاطر همدردیتون و بخاطر تماس تلفنی تون.خوشحالم که دوست خوب و نازنینی مثل شما دارم.
عذرای عزیزم
با این نوشته ات قلب منو شرحه شرحه کردی
منو در غم خودت شریک بدون
یادت باشه که اگر غصه بخوری پدرت هم ناراحت میشه
سعی کن توی دلت باهاش حرف بزنی، مثل اینکه زنده است
که در حقیقت هم هست.فقط الان پیش خداست
____________________________________________________________________
دوست مهربانم
از لطفتون ممنونم
الان پیش خداست و احتمالا جاش خیلی بهتر از اینجاست ولی من دلم خیلی براش تنگ شده:((((((((((((
عذرای مهربونم…
با اشک خواندم…
با اشک برای تو صبر آرزوم کردم و برای همه قدردانی داشته هامان…
دختر تو چه قدر خوبی که پدر تاحالا این همه به خوابت می آید…چه قدر خوبی که جز به جز لحظه های بودنش را لبخندش را حرفهایش را از حفظی…
تو چه قدر خوبی و پدر چه قدر از داشتن دختری چون تو به خود می بالد…
________________________________________________________________
متین بانوی نازنینم
لطف داری عزیزم.
کاش بود و خودش بهم می گفت که از داشتن دختری چون من بخود می بالد که درآنصورت در عرش سیر میکردم.
کاش قدردان داشته هایمان باشیم….کاش…..
خیلی دردآور…راستش وقتی نوشته تموم شد،داشتم به این فکر می کردم که پدرتون هنوزم تو اون دنیام دغدغه اش ناراحتی و حال شماست که تو خوابم روحشون میاد سراغتون و می خواد آرومتون کنه. می خواد بگه که ابنگونه غم نداشته باشین و…
مطمئنم اینجا هم میان و مطمئنم با اینکه نوشتین تو عنوان آپ اینه که اگر دوست ندارید نخوانید….با اینکه دوست ندارند غم تون رو بخونند،اما می خونند. و…
____________________________________________________________________
نمیدونم چکار کنم.آخه قلبم اصلا آروم نمیگیره.:((((((((((((
سلامممممممممممم عذرا جونم:((
کاش میمردم و غمت رو نمیدیدم….
کاش توی تک تک این لحظات کنارت و همراهت بودم تا بهت دلداری بدم و بپرم توی بغلت و بهت بگم تنها نیستی…..
اما فقط غمت رو میبینم و هیچ کاری ازم ساخته نیست….
___________________________________________________________________
سلام بهار نازنینم
خدا نکنه عزیزم.ما یک بهار که بیشتر نداریم
کنارم هستی بهار عزیزم.همین حرفهات و همین همدردیهات خودش کلیه.مرسی عزیزم
عذرا جان وقتي پستتو خوندم نمي تونستم جلوي اشكامو بگيرم شايد بگي تو كه منو نميشناسي و فقط شناختت در حد نوشته هامه اما همين مدت كه با نوشته هات آشنا شدم مي تونم بگم كه اگه پدرت اينجا بود الان در مورد خوبيهاي تو برامون ميگفت من مطمئنم كه تو براي بابات بهترين دختر دنيا بودي.
__________________________________________________________________
شرمنده که نوشته هام اینروزها تلخه.کاش همین طور باشه که شما میگین.کاش……
تو باید اینا رو بگذرونی تا بتونی دوباره به هدف ها و آرزوهات فکر کنی و به زندگیت ادامه بدی . تو مرور این سالها به خاطرات قشنگی که برات ساخته فکر کن . فقط به یاد روزهای خوب با هم بودن باش . و از اطرافیانت هم همین رو بخواه .
____________________________________________________________________
گذروندن این روزها خیلی سخته.روزهای بدون پدر.واقعا سخته. تمام روزهای باهم بودنمون پر از خاطره است.جای جای خونه مون و جای جای شهرمون.پدرم همه جا هست فقط به چشم ما نمیاد.
مرسی دوست خوبم بخاطر تمام همدردیهات
سلام
ای مسافر ای جدا نشدنی
گامت را آرامتر بردار. از برم ارامتر بگذر
بگذار به کام دل ببینمت
فراق صاعقه وار را بر نمی تابم
جدای را لحظه به لحظه به من بیاموز…
اما این جدایی صاعقه وار است چنان سریع دیر می شود که باور نمی کنی
می دونم چقدر سخته …این اتفاقات گاهی تلنگری است تا قدر عزیزانمون را بیشتر بدونیم
امروز داشتم فکر میکردم چقدر وجود پدر و مادر نعمت بزرگی است و من گاهی وقت ندارم که از این نعمت بهره بگیرم
اینقدر در گیر این زندگی شدم که گاهی فرصت ندارم برم دیدنشون
من چقدر بدم
_________________________________________________________________
سلام آنی جون مهربونم
قدر داشته هاتون رو بدونین.بیشتر بهشون سر بزنین.تا وقتی که فرصت هست نباید فرصتها رو از دست داد.
من الان حسرت روزهائی رو میخورم که پدرم پیشم بود ولی من قدر اون لحظات رو ندونستم
این نوشته ات خیلی کوتاهی های خودم رو یاد خودم انداخت ………………….
__________________________________________________________________
و کوتاهیهای خودم را:(((((((((((
اندازه ی صبر تو اونقدر هست که اینو از سر بگذرونی…
پدرت آرومه…چون یه دختر با روحیه ی مستحکم چون خودش تربیت کرده
_________________________________________________________________
پدرم خیلی مستحکم بود.فکر نکنم من بتونم مثل پدرم صبور و مستحکم باشم.
سارای نازنینم مرسی بخاطر تماس تلفنی ات و مرسی بخاطر همه همدردیهات.صدات خیلی مهربون و دوست داشتنی بود.حیف که نشد صورت مهربونت رو ببینم.دوستت دارم دوست خوبم
سلام عذرای نازنینم…
چقدر می بارم تو را این روزها
گلکم تکیه گاه مادر باش
می دانم نمی فهمم این غم بزرگ را…
ببخش…
________________________________________________________
سلام بانو
لطف داری عزیزم
امام صادق (ع): هرکه چهل صباح دعای عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد…
برای تجدید عهدمان با مولای زمان (عج) و دعا برای تعجیل در فرج چهل صباح از جمعه دوم مهرماه تا جمعه چهاردهم آبان ماه دعای عهد می خوانیم
اگر همراهمان می شوید یا علی!
روزی دست های ما/ دوباره همدیگر را در آغوش می کشند/ و غصه های همیشه را بدرقه می کنیم تا رفتن/ آن روز دیگر دلواپسی های ناخوانده را/ نمی خوانیم به جمع دوست داشتنمان !/بی بهانه می خندیم / و زنده ایم به بهانه ی عاشقی…/ ما عاقبت راه گمشده یمان را پیدا می کنیم/ و از آوارگی کوچه های بن بست/ می رسیم به خیابان ولی عصر(عج)…/ و من آن روز را چشم انتظارم/حتا اگر دیگر نباشم…
پ.ن :
+چهل روز که بگذرد «عادت» می شود برایت که …
++دوستی داری که همراه شود با ما؟؟ زود صدایش کن!
+++ اگر همراهید تا قبل از دو مهر منتظر خبرم…
__________________________________________________________________
چه طرح جالبی
اجرت با خدا بانو
سلام
من آدم احساساتی نیستم…اما نمیدونم چرا این دو پست آخر شما , حالم رو دگرگون میکنه …نمیدونم
___________________________________________________________________
سلام
نمیدونم…..شاید بخاطر اینکه من فوق العاده احساساتی هستم و تک تک کلمات رو با تمام احساسم نوشتم و در تمام مدت نوشتن چشمهایم بارانی بود.
با اینحال دوباره از شما و بقیه دوستان عذرخواهی میکنم که نوشته هام تلخ و غمگین هستن.
😦 دلم گرفت خوش به حالت که تا آخرین ساعت ها کنارش بودی و زمان های زیادی رو کنارش بودی و مثل ِ من دوری و غربت نداشتی وقت ِ رفتنش … ( من نباشم و پدرم بره چی کار کنم :()
____________________________________________________________________
خوش بحالم بود که پدرم مرد بود نه نامرد ولی من هم چندین سال از پدرم دور بودم.چهار سال دوران تحصیلم در دوره کارشناسی!
ایشالا خدا پدرتون و بقیه عزیزانتون رو براتون حفظ کنه
سلام…
نمی دونم چی بگم …این تلنگریه که شما قدر مادرتونو بیشتر بدونین..امیدوارم زود شرایط روحیتون بهتر شه..
____________________________________________________________________
سلام
کاش قدر پدرم رو هم میدونستم:((((((((((((((
عذرا جان همیشه قبل از اینکه نوشته ی جدید وبلاگت را بخونم به عنوانش خیره می شوم…زندگی جاریست… با همه سختی ها …با همه غم ها … با همه ی دلتنگی هامون برای کسانی که دوستشان داریم و نیستند… و شاید با همه ی امیدهایی که به ما میگه بخاطر اونایی که دوستشان داریم و در دلمان هستند باید تحمل کنیم و سعی کنیم با کارهای خوب باعث افتخارشان بشیم…
پدرت مرد خوشبختی بود که تو و برادرانت و مادر مهربانت را در کنارش داشت… و تو خوشبختر بودی که حضورش و سایه اش را در زندگی ات درک کردی… پدرت شاید حضور فیزیکی نداشته باشد اما تا زمانی که یاد و خاطره اش هست در کنارت حضور دارد…
دوست خوبم به این فکر کن … به اینکه کارهای زیادی هست که پدرت را از تو راضی و خشنود نگه می دارد…
اینها چیزهایی بود که به ذهنم رسید و امیدوارم ناراحتت نکرده باشم…
___________________________________________________________________
هدای مهربانم من خیلی خوشبخت بودم ولی این خوشبختی را درک نکردم.افسوس
نه عزیزم.ناراحت نشدم.مرسی بخاطر حرفهای قشنگت
عزیزم از خدا میخوام دلت رو آروم کنه وامیدوارم بتونی با غمت که میدونم غم بزرگیه کنار بیای.عذرا جان آروم باش تا پدر بزرگوارت هم آروم باشه.
خودت رو سرزنش نکن مطمئنا پدرو مادرها انقدر بزرگوارند که به دل نمیگرند این رفتارهای بچگانه ی بچه هاشونو! برای عزیزت هم هروقت دلتنگ شدی قرآن و دعا با تدبر بخون آرومت میکنه!
______________________________________________________________________
مرسی عزیزم
پدر مادرها که خیلی بزرگوارند .خیلی
قرآن و دعا که خیلی آرومم میکنه
تمام پست غمگينت رو خوندم خانومي.ولي نمي دونم ترجيح مي دم سوكت كنم.گاهي سكوت بهترن حرفي هست كه مي شه زد.فقط مي تونم بگم گريه ام گرفت.غم از دست دادن كسي كه واقعا برات عزيزه سخته.ولي ايمدوارم از پسش بر بيار.خانومي تو دختر خوبي هستي مطمئن باش پدرت هم ازت راضيه اينقدر خودت رو سرزنش نكن.
___________________________________________________________________
مرسی دانشجو جونم
کاش راضی باشه. یعنی آرزوم اینه که راضی باشه
خوشحالم كه باز هم اينجا مي نويسي. ممطئنم اين نوشتن آرومت مي كنه بنويس خانومي.
______________________________________________________________________
این روزها چیزی ندارم که اینجا بنویسم.همه زندگی من شده غم و مطلبی برای نوشتن نمونده.گاهی وقتها مینویسم ولی فقط برای دل خودم و اینجا نمیذارمش.مثل پستی که هیچ وقت منتشر نخواهد شد.
با خوندن پستت…فقط…!
😦
______________________________________________________________________
:((((((((((((((((
مرسی عذرا جـــــــــــونم (آیکون بغل محکممممممممم) صدای تو هم پخته ، گرم و آرامش بخش بود……….ایشالله در آینده می بینیم:) همو.امیدوارم 🙂
خودت خوبی عذرای من ؟
خیلی خوشحال شدم کامنتتو تو وبلاگ دکتر ربولی دیدم…بــــــــــــــــــــوسسسسسسسسس
___________________________________________________________________
مرسی عزیزم.قربونت برم که اینقدر مهربون و باصفائی.( همون آیکون بغل محکم).منم امیدوارم
ای خدا رو شکر.هستیم
بوووووووووووووووووووووووس
حتما می تونی حتما:)
__________________________________________________________________
نمیدونم….
سلام عذرای عزیز
شرمنده بابت اینهمه تاخیر ( بعلت عدم دسترسی به اینترنت)
واقعا نمیدونم چی بگم و میدونم که هیچ حرفی این غم بزرگ تو رو نمیتونه تسلی بده.فقط اینو بدون که هر وقت یادم میوفته برای پدرت دعا می کنم و فاتحه می خونم هر چند با مواردی که در مورد ایشون نوشتی فکر کنم ما بیشتر محتاج دعای ایشون باشیم.
یک سعادته برای انسان مومن که در ماه مغفرت از این دنیا بره….من که همیشه دلم میخواد شب اول قبرم در چنین ماهی ( رمضان ) باشه.
امیدوارم خدا دل غمدیده تو و خانواده ات رو آروم کنه….فقط او میتونه.
_________________________________________________________________
سلام باران بانوی مهربان
دشمنتون شرمنده
لطف می کنین خانومی.واقعا ممنونم
ممنونم.بله فقط خدا میتونه.فقط خودش میتونه
سلام عذرای نازنینم
دلم برات تنگ شده. بیا یه روز با هم بریم بیرون. پیشنهاد بهتری برای تغییر موقت روحیه ات ندارم.
__________________________________________________________________
سلام بر خانوم دکتر عزیزم
مرسی.منم دلم براتون تنگ شده.ممنون که به فکر من هستین.حتما ولی الان نه.انشاالله بعدا.الان اصلا حسش نیست.بازم بخاطر همه محبتهاتون ممنونم
بسمه تعالی
سلام
چندوقتی بود که سر نزده بودم و امروز که سر زدم کاملاً شوکه شدم و غمگین.
با این که در این دنیای مجازی گاهی به هم سر می زدیم اما انگار غم شما را با وجودم احساس کردم و باور کن که قلبم فشرده شد که پدر عزیزتان مرحوم شدند.
خدای عزیز با جد بزرگوارشان محشور گردانیده و غریق رحمت واسعه خود گرداند و به شما و خانواده محترمتان نیز صبر عنایت فرماید که سخت است داغ عزیز.
باز هم تسلیت گفته و دعاگویتان هستم.
همیشه با خدا باشید و خدا یارو یاورتان در زندگی.
__________________________________________________________________
سلام
ممنونم
سلام به خواهر خوبم »
به خدا نمیدونم چی بگم » هنوز که چند دقیقه ای از خوندن متنت میگذره انگار شکه شدم و قدرت نوشتن ندارم » این رو کاملا جدی میگم » از ته قلبم بهت تسلیت میگم » به تو و به مادر خوب و مهروبنت . باور کن به قدری شرمسارم که روم نمیشد کامنت بذارم » از بس که دیر سر زدم و ….
عذرا جان به دروغ نمیگم که صبور باش و … چرا که میدونم واقعه بزرگی هستش » یکی از روزهایی که من خودم همیشه ازش میترسم تجربه کردن یک همچین روزی هست» میدونم خیلی سخته اما در عوض این رو هم میدونم که خدا به بنده های خوب و با ایمانی مثل تو چنان قدرتی میده که تحمل چنین مشکلاتی رو بسیار آسون میکنه به خصوص زمانی که میدونی پدر عزیزت در بهترین جای دنیا یعنی بهشت قدم گذارده و پاداش نیکیهای خودش را میگیره » باور کن فکر کردن به این که او هم اکنون از بودن در بهشت لذت میبره بسیار زیباست پس خواهر خوبم کمی از خود خواهی دست برداریم و اجازه بدیم پدرمون اونجا راحت باشه و نگران دلتنگی های ما نباشه» آبجی خانومم بیا آنچنان صبورانه رفتار کنییم که او به ما و به تربیت چنین فرزندانی افتخار کند»میدونم که دلتنگشی اما میتونی…میدونم که میتونی…حالا پاشو برو تو حیاط و به یاد بابا کنار باغچه بشین و گلهای نسترن رو آب ده و بخند تا بابا ببینه که هنوز دخترش زیبا و خوش خنده هستش » پاشو و با احترام گذاشتن به تقدیری که خدای بزرگ برای همه ما رقم میزنه امیدوارانه به آینده نگاه و تلاش کن تا دل بابایی شاد بشه » پاشو و به مامان بیشتر توجه کن تا دل بابایی بیشتر شاد بشه » پاشو….
خیلی خیلی مواظب خودت باش
امیدوارم در سایه توجهات آقا امام زمان(عج)همیشه موفق و سربلند باشی
_________________________________________________________________
سلام
ممنونم
سلام مطالبون قشنگ بود مرسی.خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک کنم در صورت مایل بون منو با نام مهدی پیکس لینک کنید بعد عنوانتونو بدید لینکتون کنم
یا حق
___________________________________________________________________
سلام
نه خیر مایل نیستم
زندگی جاریست…
این جور مواقع همه جمله ها کلیشه ای هستند اما زندگی جاریست…
مطمئنا اون عزیز هم ازت میخواد که آروم شی که بازم خوشی رو تجربه کنی…
زندگی جاریست…
___________________________________________________________________
زندگی جاریست….
زندگی همیشه جاریست ولی گاهی اوقات بسختی جاری میشه !!
سلام خانمی
کم پیدایین
دلمون براتون تنگ شده
کاش برگردین
از دست من که ناراحت نیستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
________________________________________________________________
سلام
دست و دلم به وبگردی و وبلاگ نویسی نمیره
نه.چرا ناراحت باشم؟؟؟؟
خوبی عذرای مـــــــــــــــــــن؟ :-*
___________________________________________________________________
مرسی عزیزم.الان مدتهاست خوب نیستم:(((((((
اسممو عوض کردم وگرنه من همون آبجی کوچولو هستم 🙂
___________________________________________________________________
مگه میشه من آبجی کوچولو رو نشناسم؟! اسمتم که عوض کنی باز آبجی خودمی
سلام
ما دلمون خیلی تنگ شده…
چرا نمیاین؟؟؟
زود بیاین…
میگم نمایشگاه کتابم هستا یه سری بزنین روحیتون واشه…
ما رفتیم خوب بود..البته کتاب تخصصی خبری نبود..
_________________________________________________________________
سلام
حالم خوب نیست:((((((((((
نمیدنم چرا حسش نیست.
ozraye man kojayi?
_____________________________________________________________________
همین جام صحرای نازنینم
سلام عذرای نازنینم خوبی؟
وای تازه یادم اومد اشکال که نداره لینک شکلک های پرشین رو که بالای وبت گذاشتی تو پیوندهای های خودم گذاشتم..برای راحتی دسترسی خودم…ببخش اگه بی اجازه گذاشتم لینک رو!(آیکون خجالت)
________________________________________________________________
سلام عزیزم
چرا اشکال داشته باشه؟!اجازه لازم نیست که! وبلاگ من کلهم متعلق به خودته خانومی.